آناهیتا شکراللهی در این کتاب داستان موازی دیگری را نیز روایت میکند؛ ماجرای سرزمین زیبایی که پرندگان در آن سکونت دارند و از زیباترین تا نایابترین پرندهها همه و همه در آنجا زندگی میکنند. در کنار برکهای کوچک و زیر سایهی درختان سربهفلککشیده. اما اتفاق عجیبی در این سرزمین میافتد که داستان را به سمت و سویی دیگر میبرد.
داستان کتاب صوتی قصه طاووس در سرزمینی دور میگذرد. ماجرا از این قرار است که روزگاری پادشاه عادل و درستکار این سرزمین به بیماری سختی مبتلا میشود و از بیم افتادن تاج و تخت به دست نااهلان، از آنجایی که خود وارثی ندارد، تصمیم میگیرد برادرزادهی خود را بهعنوان جانشین انتخاب کند. اما پادشاه اکنون در انتظار به دنیا آمدن فرزند خود است و با بحرانی بزرگ روبهرو شده: اگر بچه پسر باشد، اهریمنان یک ساعت هم او را زنده نخواهند گذاشت. در همین حین وزیر اعظم، که دوست و همپالگی دیرینهی پادشاه است، پیشنهاد میدهد که اگر بچه پسر بود، طفل را با نوزاد دختر تازه به دنیاآمدهی او عوض کنند. اما آیا پادشاه به این مشورت عمل میکند؟ یا خود، فرزند و تاج و تختش را در دستان اهریمنیِ زوال و نابودی میگذارد؟
کتاب صوتی قصه طاووس به همت کانون فرهنگی چوک منتشر شده است و آن را با صدای بهاره سرمدی میشنوید.
کتاب صوتی قصهی طاووس برای چه کسانی مناسب است؟
دو داستان موازی که یکی در قصر پادشاه میگذرد و دیگری در سرزمین پرندگان. در کتاب صوتی قصهی طاووس نوشتهی آناهیتا شکراللهی با داستانی فانتزی روبهرو هستید. پادشاه نگران جان تنها فرزند خود است و به دنبال چارهای میگردد که تصمیم میگیرد دست به کاری عجیب بزند.
دربارهی کتاب صوتی قصهی طاووس
در آن شب نحس و شوم، در دشت پرندگان هم اتفاقی عجیب رخ داد. پرندگان سالها بود که زیر سایهی پادشاه در امنیت زندگی میکردند که کالسکه پادشاه که بر اثر سرعت زیاد چرخهایش دررفت و آن کالسکه به پرتگاه عمیق و مرگبار پرت شد. ماری با دو سر به رنگ زرد و بسیار بزرگ که سردستهی مارهای قصر بود، به دشت پرندگان حمله کرد. پرندگان که انتظار هجوم هیچ ماری را نداشتند برای دفاع از تخمهایشان به مار هجوم آوردند. اما آنها کوچکتر و ضعیفتر از آنی بودند که بتوانند با مار مقابله کنند. تعداد زیادی از آنها زخمی و کشته شدند. مار خندهی مهیبی سرداد و گفت: «حیف که من الان باید از اینجا بروم وگرنه حساب همهی شما را میرسیدم. از این به بعد اینجا خانهی مارهاست. اگر میخواهید زنده بمانید این دشت را برای همیشه ترک کنید چون وقتی من بار دیگر برگردم هیچ پرندهای زنده از اینجا بیرون نخواهد آمد.»