داستان «باید عادت کنم» از زبان کودکی روایت میشود که پدر خود را از دست داده و مادرش با کار و زحمت فراوان میکوشد تا از پس هزینههای زندگی دونفرهشان بربیاید. لحن کودکانه و نگاه کنجکاو راوی نسبت به اطرافیان و رفتارهای مادرش، همچنین فلشبکهایی که به گذشته و وقایع آن دارد، مخاطب را تا انتهای داستان مجذوب خود میکند.
از آثار نوشین جمنژاد میتوان مجموعه شعر «آخرین لکلک کنار تالاب» و مجموعه داستانهای «آن سوی اقیانوس» و «برایم از بادبادکها بگو» را نام برد. این بانوی نویسنده کتاب «زمزمههای پنهان» را نیز با نویسندگان دیگر بهصورت مشترک به چاپ رسانده است.
در آخرین داستان نیز با عنوان «آب، جان، خوزستان» با خبرنگاری روبهرو خواهیم شد که عازم خوزستان شده تا از نزدیک شاهد بحران کمآبی در این استان باشد. مواجهات نویسنده با مردم خوزستان و فرهنگ بومی آنها، همچنین شرح رنجهایی که اهالی این استان برای تأمین اساسیترین نیازهایشان متحمل می شوند، درونمایهی اصلی این داستان کوتاه را میسازند.
«درخت افرا» دربردارندهی سرگذشت مرد میانسالی است که سالها با افسردگی دستوپنجه نرم میکرده و اکنون به توصیهی پزشکش، برای بهبود حال روحیاش، روانهی باغی مملو از درختهای افرا میشود. درختهای افرا بیش از هر چیز دیگری گذشته و چشمهای زمردی «نرگس» را به خاطرش میآورند و یاد عشقی ناکام را در دلش زنده میکنند.
راوی داستان «خاطرهی آن شب تلخ» همسر و مادری است که یکشبه زندگیاش دگرگون میشود؛ همان شبی که متوجه حقیقت ناگواری در مورد همسر خود، «سامان» میشود و تصمیم میگیرد هرطور شده خود و دخترش را از مخمصهای که به خاطر سامان در آن گرفتار شدهاند، نجات دهد.
داستان «زمزمههای پنهان» ماجرای مادری را برایمان بازگو میکند که قصد دارد فرهنگ و سنتهای ایرانی را در میان اعضای خانوادهی خود زنده نگه دارد، اما همسرش، «نیک» و فرزندانش، «بیتا» و «امید» به اجرای آداب و مراسمهای کهن ایرانی علاقهای نشان نمیدهند. آنها که در آمریکا سکونت دارند، آنچنان از فرهنگ اصیل ایرانی فاصله گرفتهاند که نه نوروز برایشان اهمیتی دارد و نه از تماشای آوازخوانی حاجی فیروز به وجد میآیند. بااینوجود، مادر خانواده و راوی داستان همچنان به فرهنگ بومی ایران پایبند است و قصد دارد ارزش آنها را به فرزندان خود نیز نشان دهد.
خانم جمنژاد هماکنون بهعنوان یکی از اعضای هیئتتحریرهی مؤسسه و انتشارات وزین چوک و نشریهی پرستو فعالیت دارد.
در بخشی از کتاب برایم از بادبادکها بگو میخوانیم
کتاب برایم از بادبادکها بگو دربرگیرندهی ده مورد از بهترین داستانهای کوتاه نویسندهی معاصر، نوشین جم نژاد است که از فضایی احساسی و تصاویری خیالانگیز برخوردارند. داستانهایی که در این مجموعه جای گرفتهاند هرکدام نمایانگر زندگی مردم عادی و دغدغههای ریزودرشت زندگی آنها هستند که نوعی حس همذاتپنداری را در مخاطبان بیدار میکنند.
دربارهی کتاب برایم از بادبادکها بگو
نوشین جمنژاد (متولد 1349 در تهران)، داستاننویس، شاعر و مقالهنویس ایرانی است. او که در مقطع کارشناسی، رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی را برای تحصیل انتخاب کرده بود، در مقطع کارشناسیارشد، تحصیلات خود را در رشتهی مدیریت بانکداری ادامه داد. او همچنین برای تحصیل در زمینهی روانشناسی کودک راهی آمریکا شده و همچنان در این کشور سکونت دارد.
در داستان کوتاه «ابرهای خاکستری» راوی که زنی رنجور و غمزده است در یک روز دلگیر پاییزی، از زندگی تلخ گذشتهاش برایمان میگوید. از همسر بدخلق و ناراضیاش که عاقبت جوانمرگ میشود و همچنین کودکش که دختری بیمار و معلول به نام «ماریا»ست. بااینحال، با ورود «ویلیام» به زندگی این زن، به نظر میرسد سرنوشت دارد روی خوشش را به او نشان میدهد، تا اینکه زن با دوراهی دشواری روبهرو میشود: زندگی با ویلیام به شرط از بین بردن فرزند خود، یا جدایی از او و تمام عمر مراقبت کردن از یک کودک معلول و ویلچرنشین!
علاقهمندان به داستانهای کوتاه فارسی یا مخاطبانی که قصد دارند با نویسندگان نوظهور ادبیات معاصر و قلم خاص ایشان بیشتر آشنا شوند، مطالعهی کتاب برایم از بادبادکها بگو را حتماً در اولویتهای کتابخوانی خود قرار دهند.
با نوشین جمنژاد بیشتر آشنا شویم
نور شدید خورشید از سمت جنوب به صورتم افتاده بود. مجبور بودم نگاهم را تیز کنم تا جلو را بهتر ببینم؛ یادم افتاد داخل داشبورد ماشین عینک آفتابی دارم؛ برداشتم زدمش به چشمهایم؛ آرام جان تمام شده بود و من آهسته میراندم. از مزارع رد میشدیم، اسبهایی را میدیدم که در حال شیهه کشیدن بودند؛ انگار از عطر و زیبایی طبیعت به رقص آمده بودند!
داستان «حلقههای بیضیشکل و براق» حالوهوایی سوررئال دارد و آشفتگیهای ذهنی راوی را برایمان ترسیم میکند. «قوطی حلبی» نیز ماجرای دو پسربچهی کارتنخواب به نامهای «تامی» و «تونی» است که با گدایی از مردم روزهایشان را سپری میکنند.
لحن احساسی، نگاه ظریف و زنانهی نویسنده، همچنین تنوع مضامین از مشخصههای بارز کتاب حاضر هستند. نوشین جمنژاد در تلاش بوده تا راوی زندگی مردمی باشد که هرروزه در کوچه و خیابان با آنها مواجه میشویم، مردمی عادی که به نظر میرسد زندگی ساده و بیحاشیهای دارند، اما اگر به عمق شخصیت و سرگذشت آنها نفوذ کنیم میبینیم همگی بازیچهی پیچیدگیهای سرنوشت و گرفتار بازیهای عجیب روزگار شدهاند.
داستانهای کتاب برایم از بادبادکها بگو آمیزهای از رئالیسم و سوررئالیسم هستند و در عین واقعگرایانه بودن، خوانندگان را با خیالات وهمانگیز راوی و شخصیتهای داستان همراه میکنند. در ادامه، چکیدهای کوتاه از داستانهای دهگانهی این کتاب ارائه شده که توجه به آنها میتواند در درک فضای کلی کتاب و داستانهایش یاریگر مخاطبان باشد.
معرفی کتاب برایم از بادبادکها بگو
سرتاسر دشتها و تپهها از گلهای بنفشه و شب بو پوشیده بود؛ من عاشق گلها بودم. تا چشم کار میکرد سبز و خرم و طلایی بود؛ گلهای آفتابگردان سر برآورده بودند؛ فکر کردم با پیراهنی که پوشیدهام با این زمین و تپهها، با طبیعت یکی شدهام. لبخند زدم، یاد روزهایی افتادم که ایران بودم و در جاده چالوس رانندگی میکردم. یاد روزهایی که پدرم زنده بود و همه باهم خوش بودیم! پدرم هروقت جای سرسبزی میدید شیشهٔ ماشین را پایین میکشید، میگفت: «بابا، همینجا نگهدار یه کم نفس بکشیم!»
فهرست مطالب کتاب
ده داستان کوتاه با مضامین اجتماعی، عاشقانه و… در کتاب برایم از بادبادکها بگو گرد آمدهاند تا یکی از موفقترین مجموعههای داستان کوتاه را به ادبیات معاصر فارسی پیشکش کنند. نوشین جمنژاد در این مجموعهی داستانی به سراغ شخصیتهایی رفته که در رویارویی با فرازوفرودهای زندگی دستوپا میزنند؛ برخی درگیر عشقی ازدسترفتهاند و بعضی نیز با فقر و محدودیتهای مادی دستبهگریبانند. تمامی داستانهای کوتاه این اثر، جز یک مورد، از زبان راوی اولشخص روایت میشوند و به این شکل دنیای درونی و ذهنی قهرمان اصلی را به مخاطبان نشان میدهند.
چاپ و انتشار این مجموعهی داستانی را کانون فرهنگی چوک به عهده داشته است.
کتاب برایم از بادبادکها بگو برای چه کسانی مناسب است؟
ابرهای خاکستری
زمزمههای پنهان
حلقههای بیضیشکل و براق
قوطی حلبی
ساعتی که گم شد
درخت افرا
خاطره آن شب تلخ
باید عادت کنم
آب، جان، خوزستان
طلوعی دوباره
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DA%A9-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%DA%AF%D9%88/book/73866
در داستان کوتاه «ساعتی که گم شد» با دختر جوانی آشنا میشویم که حین رانندگی با یک عابر پیاده تصادف کرده و اکنون راهی بازداشتگاه شده تا روند قانونی پروندهاش را طی کند. در این بین اما سردرگمیهای ذهنی دختر گویا او را به جهان دیگری پرتاب میکنند؛ جهانی مملو از ساعتهایی که هر کدام زمان متفاوتی را نشان میدهند. جالبتر اینجاست که با وجود این همه ساعت در چنین جهانی، گویی زمان در آن از حرکت ایستاده است!