علاقهمندان به آثار مرتبط با مسیحیت از خواندن این کتاب لذت خواهند برد. همچنین کتاب آن فروترین به دوستداران قلم خاص کریستین بوبن نیز پیشنهاد میشود.
کریستین بوبن را بیشتر بشناسیم
در سال 1182 در ایتالیا تاجری مرفه و خوشگذران صاحب پسری به نام فرانسیس شد. فرانسیس از دوران نوجوانی به تجارت پدر مشغول شد و مدت زمان اندکی را در تجارت گذراند. مدتی بعد به جرگه جنگاوران ملحق شد و در جنگهای مختلفی شرکت کرد. در یکی از همین جنگها به اسارت گرفته شد و پدرش برای آزادی او غرامت سنگینی پرداخت کرد.
کریستین بوبن در سال 1951 دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را در رشته فلسفه گذراند و بعد از اتمام آن به نویسندگی رو آورد. در اغلب آثار او مفاهیمی چون عشق، کودکی و تنهایی به وضوح به چشم میخورد. آثار کریستین بوبن را میتوان همچون زنجیری دانست که به یکدیگر وصلاند و هر کدام روشنگر دیگری هستند و در کنار هم افکار نویسنده را شکل میدهند. نوشتههای او سرشار از اندیشههایی هستند که برگرفته از عشقش به زندگی و زندگی عاشقانهاش است.
زیبایی مادران شکوه طبیعت را بیمنتهی در میگذرد. زیبایی تصورنکردنی، تنها زیبایی که میتوانید برای این زن بیقرار جنبیدن کودک تصور کنید. زیبایی، مسیح هرگز از آن نمیگوید. تنها آنچه همصحبتی میکند، در نام واقعیاش: عشق. زیبایی از عشق میآید چون روز که از آفتاب، آفتاب که از خدا، چون او که از زنی فرسوده از زایمان. پدران به کارزار میروند، به اداره، قراردادها امضاء میکنند. پدران جامعه را به عهده دارند. امورشان است، امور بزرگشان. پدر کسیست که چیزی جز خود را به فرزندش مینمایاند، و به آنچه مینمایاند باور دارد: قانون، عقل، تجربه. جامعه. مادر چیزی برابر بچهاش نمایندگی نمیکند. رودرروی فرزندش نیست، دور اوست، درون، برون، همهجا. بازوان گشوده کودک را بلند میکند و به زندگی جاودانه معرفیاش مینماید.
چرا فرانسیس آسیزی، پسر تاجر ایتالیایی قرن سیزدهم، به عنوان یک قدیس شناخته میشود؟ کریستین بوبن نویسندهی فرانسوی در کتاب آن فروترین به حیات معنوی این راهب مسیحی و بنیانگذار فرقهی فرانسیسکن میپردازد و با بینش فکری خود و تصاویر شاعرانه متنش، ما را با این شخصیت تاثیرگذار تاریخی بیشتر آشنا میکند. این اثر دو جایزه ادبی را در سال 1993 از آنِ خود کرده است.
درباره کتاب آن فروترین
زیباست. نه، بیشتر از زیباست. خود زندگیست در نازنینترین تلألو سحر. نمیشناسیدش. حتی یکی از نقشچهرههایش را ندیدهاید و از همینجا پیداست، پیدایی زیباییاش، نور روی شانههایش چون بر گهواره خم میشود، آن جا که میرود به نفس فرانسواً اسیزی کوچک که هنوز فرانسواً نام ندارد گوش بسپارد، که جز اندکی گوشت گلی و مچاله نیست، هنوز آدمکی عاجزتر از گربهتوله یا درختچهای. زیباست از عشقی که پوست میکند تا برهنگی کودک را بپوشاند. زیباست به طاقت خستگی که زیر پا میگذارد هر بار که به اتاق کودک میرود. همهی مادران دارای این زیباییاند، همه این عدالت را دارند، این حقیقت را، این دیانت را. همهی مادران رحمتی را دارند که خدا را حاسد میگرداند- خلوتنشین زیر درخت سرمدیاش. آری نمیتوانید جز پوشیده پیراهن عشقاش به حساب آوریدش.
بازگشت فرانسیس از اسارت با دوران بیماری مقارن شد و او در همین دوران فردی جذامی را در خیابان دید و این ملاقات باعث شد تا او به کار در محل نگهداری جذامیان علاقه نشان دهد. این کار به هیچ عنوان برای خانواده مرفه فرانسیس آسیزی خوشایند نبود و در طی اتفاقاتی او مجبور به ترک همیشگی خانهی پدری شد. فرانسیس بدون اینکه حتی یک لباس برای خود بردارد تمام داراییهای پدرش را کنار گذاشت و خانه را ترک کرد. بعد از آن بود که او تمام زندگیش را وقف امور دینی و معنوی کرد. در میان مردم زندگی میکرد و آنها را موعظه میداد. زندگی خود را بدون پول و بسیار فقیرانه میگذراند تا جایی که گاهی مجبور به گدایی میشد. شیوه زندگی فرانسیس آسیزی و پندهای بیآلایش او باعث شد که عدهای علاقهمند به شاگردی او شوند.
مادران خدا را بار میکشند. اشتیاقشان است، یگانه اشتغالشان. باخت و تبرکشان با هم. پدر بودن نقش پدر را بازی کردن است. مادر بودن رازیست سر به مهر، که با چیزی نمیآمیزد، مطلقی منوط به هیچ. رسالتی ناممکن اما شده، حتی در بدترین مادران.