زیر رگبار حرفهایش که هر کدام تازیانهای بود بر وجود خستهام، سست شدم. خدایا من دارم با خودم و اون چیکار میکنم؟ دیگر تحمل آن جا ماندن را نداشتم. کولۀ خالیام را برداشتم و با قدمهای بیجان ازش دور شدم. انگار همۀ وجودم پیشش ماند. تنها جسمی بیجان، مثل مردهای متحرک به راه افتادم. برگشتم و نگاهش کردم. هنوز آن جا نشسته بود و تکیده و درمانده نگاهش را به زمین دوخته بود. من باهاش چیکار کردم خدا جونم؟ پشیمان شدم. کاش میتونستم برگردم و پشت پا به هر عهد و پیمانی بزنم. اما عقل و منطقم اجازه این کار را ازم گرفت. ناامید و دلمرده به خانه برگشتم و به اتاقم رفتم و تا جان در بدن داشتم برای درماندگی خودم گریستم.
کتاب اسیر یک نگاه اثر ثویبه فلاحی برای اولین بار در سال 1400 به چاپ رسید. این رمان اجتماعی داستان دختری به نام نساء را روایت میکند که در انتظار نتایج کنکور است. نساء در خانوادهای چهار نفره زندگی میکند؛ پدرش معلم و مادرش خانهدار است و رابطهاش با نیما برادر بزرگش چندان خوب نیست. پدر نساء دوست دارد او پزشک شود. داستان رمان از اینجا شروع میشود که نساء و دوستش الناز در انتظار جواب کنکور هستند. او استرس زیادی دارد و نمیخواهد پدرش را شرمنده کند. از طرفی خانواده آنها از نظر درآمدی وضع چندان خوبی ندارند و قبولی او در دانشگاه خرج اضافهای بر دوش خانواده میگذارد. برادرش هم به جای آن که کمک خرج خانواده باشد، نیمی از حقوق بازنشستگی پدرش را میگیرد و هر روز در خانه دعوا راه میاندازد.
کتاب اسیر یک نگاه برای تمامی علاقهمندان به رمانها و داستانهای فارسی به ویژه رمانهای عاشقانه مناسب است.
با ثویبه فلاحی بیشتر آشنا شویم
ثویبه فلاحی نویسنده ایرانی است که در سال 1361 متولد شد. از این نویسنده جوان تاکنون یک اثر منتشر شده که عنوان آن «اسیر یک نگاه» است.
در بخشی از کتاب اسیر یک نگاه میخوانیم
کتاب اسیر یک نگاه نوشتهی ثویبه فلاحی ماجرای عاشقانهای را در قالب رمان از زبان دختری به نام نساء روایت میکند که شخصیت اصلی داستان است. او در خانوادهای سنتی زندگی میکند و در انتظار نتایج کنکور و قبولی در دانشگاه است.
دربارهی کتاب اسیر یک نگاه
رضا و خانوادهاش وقتی فهمیدند که نظرم عوض شده است و رضایت به ازدواج دادهام خیلی زود دست به کار شدند و به خواستگاریام آمدند. برای آخر هفته ترتیب مراسم نامزدی را دادند. در هیچ کدام از تصمیمهایشان مداخله نکردم و تنها مثل یک آدمآهنی، دستورها و برنامههایشان را اجرا میکردم. قرار شد شب پنجشنبه همان هفته نامزد کنیم. شبی که دلم میخواست هرگز از راه نرسد. تمام فکر و ذکرم ماکان بود و خاطراتش.
از آن روز دیگر ندیدمش، اما حس میکردم گاهی تعقیبم میکند یا زنگ میزد و حرف نمیزد. میدانستم دل کندن از کسی که عاشقش باشی راحت نیست. یکی از همان روزهای تلخ نزدیکیهای عصر تنها در خانه نشسته بودم.