سیامک گلشیری با نگارش کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت نشان داده مهارت بالایی در تعلیق و گرهافکنی دارد. البته این کار را بهطور کاملاً نامحسوس و طبیعی انجام میدهد و مخاطب بهجای اینکه تصور کند با یک خلأ روبهرو شده، اشتیاقش برای خواندن ادامهی رمان بیشتر میشود. نمیتوان گفت اتفاقات این داستان ضرباهنگ تندی دارند، اما میتواند ادعا کرد مخاطب را بهسرعت با خود همراه میکنند. کتاب حاضر از آن دسته رمانهایی است که تا به خودتان میآیید، میبینید بیش از صد صفحه از آن را خواندهاید، بدون اینکه حتی متوجه گذر زمان شده باشید. جذابیت، گیرایی، کشش، پرهیز از کلیگویی یا زیادیروی در توصیف جزئیات صحنهها، همچنین توجه ویژه به لحن شخصیتها، مشخصاتی هستند که در کنار مضمون تازه و مهارت سیامک گلشیری در ساخت و پرداخت داستان موجب شدهاند رمان حاضر به اثری خواندنی و مسحورکننده بدل شود.
سیامک گلشیری، از نویسندگان موفق سالهای اخیر، برای نگارش کتاب پیشرو از روش داستان در داستان استفاده کرده است. داستان اصلی ماجرای زندگی آقای نویسنده را روایت میکند و داستان دوم هم به ماجراهایی اشاره دارد که شخصیت اول داستان در رمان آخر خود روایت کرده است. داستان دوم بهنحوی با قتل و جنایت گره خورده و داستان اصلی هم کمابیش رنگوبوی داستانهای جنایی را به خود میگیرد.
کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت دربردارندهی ماجرای نویسندهای است که اخیراً داستانی عاشقانه نوشته؛ داستانی که با قتل یکی از شخصیتها به پایان رسیده است. اکنون این نویسنده در مراسمی که برای تقدیر از او برگزار شده، با ماجرای مرموز یک قتل دیگر روبهرو میشود. سیامک گلشیری برای نگارش این اثر از عنصر تعلیق بهره برده و در شخصیتپردازیهایش نیز توانسته موفقیت قابلتوجهی را به دست بیاورد. پیشنهاد میکنیم تا انتها با این رمان هیجانانگیز همراه باشید.
دربارهی کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت
«میدونستم دارن یه چیزی رو از من مخفی میکنن. همهشون میدونستن چی شده، حتی پدرمادرم، ولی نمیخواستن به من بگن.»
صدای بلند زنی را از توی حیاط شنیدم که داشت با خانم شیرازی خداحافظی میکرد. صدای بسته شدن در که آمد، گفتم: «داشتین میگفتین.»
داستانی که سیامک گلشیری در کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت برایتان روایت میکند، مربوط به نویسندهای است که توانسته با نگارش رمانهایش محبوبیت زیادی میان مردم به دست بیاورد اما به نظر میرسد درست برخلاف زندگی حرفهای خود، در زندگی شخصیاش نتوانسته توفیق چشمگیری داشته باشد. این نویسندهی منزوی ترجیح میدهد بیشتر اوقاتش را تنها سپری کند و سراغی از محافل ادبی نگیرد. حتی اگر دستاندرکاران این محافل از او خواهش کنند که به پاس تقدیر از آثار ادبیاش، یک جلسه مهمان آنها باشد، بازهم نمیپذیرد؛ اما این بار همهچیز فرق میکند. این دفعه، گلرخ، همسرش سابقش، از او دعوت کرده در یک محفل ادبی که در حوالی چالوس برگزار میشود، شرکت کند و ساعاتی را میان دوستدارانش بگذراند. نویسنده هم برعکس روال معمول، تصمیم میگیرد راهی چالوس شود تا در این نشست شرکت کند. بااینحال، وقتی وارد مراسم میشود، غافلگیر شده و میبیند محل برگزاری، از حد انتظارش فراتر بوده. البته هنوز غافلگیریهای بیشتری در راهند و قرار است حالوهوای آقای شاعر را کمی بیشتر دگرگون کنند!
یکایک کتابهای این مجموعه با دقت و وسواس زیادی برگزیده شدهاند. در نتیجه، مخاطبان میتوانند با خیال راحت، هر کدام از آنها را تهیه کرده و مطالعهی آن را آغاز کنند. مجموعهی کتابهای قفسهی آبی را بهحق میتوان کلکسیونی از موفقترین داستانها و رمانهای امروز ایرانی دانست.
کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت برای چه کسانی مناسب است؟
چشمم به گلرخ افتاد که داشت نزدیکِ درِ شیشهای بالکن با زنی حرف میزد. دیدم که زیرچشمی نگاهم میکند. سیمیندخت گفت: «ولی هیچ خبری ازش نشد. میدونین، من هیچوقت حالم خوب نشد. هیچوقت نتونستم دخترداییمو فراموش کنم. مدام از اینواون سراغشو میگرفتم. میگفتم لااقل یکی بهم بگه چی به سرش اومده، چهطوری گم شده، کجا گم شده، کِی این اتفاق براش افتاده. حق داشتم بدونم چی به سرِ بهترین دوستم اومده.»
اگر اهل خواندن رمانهای ایرانی هستید، پیشنهاد میکنیم مطالعهی این اثر را هم به برنامهی مطالعاتی خود بیفزایید. اگر تا قبل از این، چندان سراغی از رمانهای فارسی نگرفتهاید، توصیهی ما به شما بازهم مطالعهی این کتاب خواهد بود. این رمان خواندنی را نشر چشمه به چاپ رسانده و آن را بهعنوان یکی از آثار مجموعهی کتابهای قفسهی آبی روانهی دنیای کتاب کرده است.
دربارهی مجموعهی کتابهای قفسهی آبی
با صدای موتورسیکلتی هر دو به دریا نگاه کردیم. دو مرد کنار آب از موتور پایین آمدند. بعد یکی از آنها، که جلیقهی نجات به تن داشت، تلفن همراهش را بیرون آورد. وقتی داشت شماره میگرفت، زن گفت: «چند روزِ آخرشو تو بیمارستان بود. یه روز که میدونستم هیچکس بالای سرش نیست، راه افتادم رفتم بیمارستان. به خودم گفتم هر طور شده از زیر زبونش میکشم که چی به سر خورشید اومده.»