اون شب آخرکار، وقتی شَر داشت میخوابید، زن بابا انگار که بابا هَوو آورده باشه سرش گفت: فردا برو این که بزکاش کردی گذاشتیش سر تاقچه رو آب کن، بلکه بتونیم جلوشون آبروداری کنیم.
معرفی کتاب خشتمال
کفتر الماسیه رو میگفت. زن بابا گفت: حالا گیرم یهبار هم برگشته باشه، از کجا معلوم که دوباره برگرده؟ بعد هم مگه چند میخرندش؟ بادمجون نمیخوایم یتیمچه کنیما.
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D8%B4%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%84/book/70296
که بابا لبشو دندون گرفت، نگذاشت بقیهی حرفشو بزنه. گفت: استغفرالله، توبه.
حدس پدر درست از آب در میآید، چند دقیقهی بعد تلفن زنگ میخورد و خانوادهی عموی اسماعیل خبر میدهند که میخواهند به آنها سر بزنند. این خانواده چندان اوضاع مالی خوبی ندارند، مادر اسماعیل هم از زن برادر همسرش خوشش نمیآید، اما نمیتواند جلوی آمدن مهمان را بگیرد. ماجرا به همین جا ختم نمیشود، کمی که میگذرد، یکی دیگر از آشنایان پدر اسماعیل تماس میگیرد و میگوید که میخواهد به همراه خانواده برای مدتی به خانهی آنها بیاید. این آشنا ثروتمند و محترم است. اکنون خانوادهی اسماعیل میخواهند کاری کنند که این مهمانهای عزیز با خانوادهی فقیر عموی اسماعیل روبرو نشوند، آنها برای حل این مشکل دستبهدامن همسایهها میشوند و ماجراهای بامزهای رقم میخورد…
کتاب خشتمال مناسب چه کسانی است؟
محمدسعید احمدزاده، نویسندهی ایرانی، متولد سال 1356 است. از آثار دیگر او میتوان به کتابهای «سایکولوژیست و چند داستان دیگر»، «شب پیر»، «بلوای خاک» و «برای ابدیتی بیانتها» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب خشتمال میخوانیم
بابا خودش عیّاره، برای هفتتا کلّه هم کلاهه. همینطور وسط بازارشیطون میون اونهمه آدم که هرکی یه چیزی رو دستش گرفته بود، بابا هم کفتره سر دستش داشت بازی میکرد و یهبند داشت صدا میزد. «آتیش زدم به مالم، برای رضای عیالم…»
بابا گفت: تا لامپشو گیر نیارم راه نمیافته. اینطوری هم دنبال فروختنش دویدن، فقط دَق دویدنه. هیچ خری پیدا نمیشه پول بده بالای این.
«آتیش زدم به مالم، بهخاطر عیالم… آتیش زدم به مالم، بهخاطر عیالم…»
زن بابا اومد بگه: یعنی تو که پول دادی بالاش…
محمدسعید احمدزاده در کتاب خشتمال ماجرای طنز یک خانوادهی شیرازی را تعریف میکند. این خانواده در دههی 60 زندگی میکنند. داستان از زبان اسماعیل، پسر کوچک این خانواده روایت میشود و لهجهی شیرین شیرازی او بر جذابیت کتاب میافزاید.
زن بابا که بسیار هم خرافاتی است، یک روز مشغول شکستن تخممرغ میشود تا برای ناهار تدارک ببیند. او در حین این کار متوجه میشود که تمام تخممرغها دو زرده هستند. تخممرغ دو زرده در اندیشهی اهل خرافات به معنای مهمان ناخوانده است. زن بابا خیال برش داشته که باردار است، اما پدر اسماعیل خوشبین است و امیدوار است از همسایهها یا فامیل برایشان مهمانناخواندهای بیاید و ماجرا ختمبهخیر شود.
این کتاب برای علاقمندان به داستانهای طنز ایرانی مربوط به دههی 60 و 70 جذاب خواهد بود.
با محمدسعید احمدزاده بیشتر آشنا شویم
اسماعیل پسر کوچکی است که با پدر و مادر ناتنیاش زندگی میکند. مادر ناتنی اسماعیل زنی پرتوقع، حسود و اهل چشم و همچشمی است. او تلاش میکند در خرید هرچیز جدیدی اول باشد تا اینگونه چشمان همسایهها را از جا در بیاورد! دستور جدید مادر ناتنی که اسماعیل او را «زنبابا» صدا میکند، این است که در آشپزخانه یک پنجرهی کوچک درست کنند تا از طریق آن با مهمانخانه در ارتباط باشد. او اصرار دارد که پدر اسماعیل هر چه سریعتر برای ساخت این پنجره اقدام کند، زیرا اگر معطل کنند ممکن است از میان همسایهها کسی زودتر این کار را بکند و دل زنبابا را بسوزاند.
محمدسعید احمدزاده در کتاب خشتمال داستان طنز یک خانوادهی شیرازی را روایت میکند که در حوالی دههی 60 زندگی میکنند. داستان این کتاب از زبان اسماعیل، پسر کوچک خانواده روایت میشود. اسماعیل به همراه پدر و مادر ناتنیاش زندگی میکند. قرار است برای این خانواده مهمانهای عزیزی بیاید و آنها میخواهند در مقابل این مهمانها حسابی آبروداری کنند. این کتاب در سال 97 برندهی عنوان رمان برگزیدهی جشنوارهی کتاب کوچه شده است.
دربارهی کتاب خشتمال
پاها و دم کفترسُروره رو طوری گرفته بود تو دستش، که کفتره سینهش رو غُر کرده بود جلو، طوق گردنش مث سینهریز مرواری ریخته بود رو پرهای پرپشت سینهاش. ولی کفتر الماسیه و اون یکی چَپسبز شهریه رو گذاشته بود تو پیرهنش تا به وقتش برای یه خریدار آس رو کنه. یکی که واقعاً طالب باشه، نخواد سنگش کنه، تا شب بشوندش پای جنسش.
بعدش هم گفت: اول که من پولی که پول باشه ندادم بالاش. ثانی، چرا اینو آب کنم؟ یه چیزی میدم بره که خودش بره خودش هم دوباره برگرده.