احسان، دوست صمیمی محمد، او را به ازدواج با یاسمن تشویق می کند و سعی دارد به او بفهماند که یاسمن به حمایت خانواده نیاز دارد. احسان باور دارد که این وظیفه ی محمد است و باید به آن عمل کند. اما نه محمد و نه یاسمن علاقه ای به یکدیگر ندارند و می خواهند هر طور که شده است جلوی این ازدواج را بگیرند. محمد یاسمن را دختری ساده می پندارد که هیچ بهره ای از کمال نبرده است. مریم السادات نیکنام در ادامه ی داستان به ماجرای این دو تن و فرازونشیب زندگی شان می پردازد.
اخم های محمد درهم تنیده شد. دختره ی لجباز یک دنده. هنوز هم محمد را به عنوان مرد زندگی اش نپذیرفته بود. مریم پیش دستی کرد و برای شکستن این سکوت سنگین قدم پیش گذاشت و ساعت مچی گران قیمتی به دامادش هدیه داد. ساعتی را که به انتخاب یسنا روز گذشته به قیمت گزافی خریده بود بلکه خوشایند داماد جدیدش باشد. محمد با لبخند از مادرزنش تشکر کرد. دلش می خواست به جای ساعت مهیار را به بغل بگیرد. دلش برای بچه ی برادرش پر می کشید ولی غرورش اجازه ی لب باز کردن به او نمی داد و یاسمن نمی دانست لبخند محمد را به پای چه بگذارد. احترامش به بزرگ تر یا تمایلش به این وصلت؟ مریم مهیار را به یسنا سپرد و گردنبندی هم به گردن دخترش انداخت. زیر گوشش برایش آرزوی خوشبختی کرد و به سختی جلوی ریزش اشکش را گرفت. در کل خرج این مراسم برایش سنگین تمام شده بود که همه را یسنا از حساب بانکی خودش پرداخت کرده بود. تمام حقوق شش ماه کارش در شهرداری را خرج حفظ آبروی پدر و مادرش و سرافرازی خواهرش کرده بود. بعد از او مهدی قدم پیش گذاشت و دو جعبه را پیشکش کرد. داخل هر کدام، یک سکه ی تمام بهار آزادی موجود بود. بعد مهدی احسان با لبخند جلو رفت و با تقدیم هدیه اش به عروس و داماد برای شان ابراز خوشبختی کرد. حاج محسن بعد از همه جلو رفت. هدیه اش کاملاً متفاوت و معنوی بود. یک جلد کلام الله مجید را به دست عروسش داد و در حالی که از پیشانی اش می بوسید برایش آرزوی خوشبختی کرد. پیشانی محمد را هم بوسید و کنار گوشش نصیحت وار چیزی را زمزمه کرد.
داستان کتابی که مریم السادات نیکنام نویسنده ی آن بوده است و «دچارت شدم» نام گرفته است، میان دو شخصیت به نام محمد و یاسمن جریان دارد. مسیح، برادر محمد و همسر سابق یاسمن، جان خودش را در بهار جوانی از دست می دهد. خانواده ی مسیح و محمد بعد از مرگ پسرشان متوجه می شوند که عروسشان باردار است. یاسمن که دختر جوانی است و دوست ندارد تنها زندگی کند، تصمیم به ازدواج مجدد گرفته است؛ اما پدرشوهرش، حاجی، اجازه ی این کار را نمی دهد. حاجی که دلش نمی خواهد نوه اش به دست یک غریبه بزرگ شود، از محمد و یاسمن درخواست می کند که با هم ازدواج کنند تا محمد بتواند جای خالی مسیح برای فرزندش را پر کند.
کتاب دچارت شدم که به قلم مریم السادات نیکنام نوشته شده، داستانی عاشقانه است. قصه ای که با خواندن آن با زندگی مرد و زنی به نام محمد و یاسمن آشنا می شویم. آن دو با بی میلی تمام زندگی مشترکشان را آغاز می کنند و درگیر اتفاقات مختلفی می شوند.
درباره ی کتاب دچارت شدم