شما فکر میکنید چه اتفاقی برای رامونا میافتد؟ برای پیدا کردن پاسخ این سوال با ماجراهای کتاب رامونا و مادرش همراه شوید.
بورلی کلی یری، نویسندهی برندهی جایزهی نیوبری، در کتاب رامونا و مادرش، با نگاهی روانشناختی به مشکلات کودکان، داستان طنز دختر هفتسالهای را بهتصویر میکشد که چالشهای بامزهای با خانوادهاش دارد. این داستان آموزنده جوایز مختلفی از جمله جایزهی ملی کتاب کودک را از آنِ خود کرده است.
درباره کتاب رامونا و مادرش
بئاتریس گفت: «چرا، سر کار هم همین کار را مىکردى، ولى یادت نمىآید.»
رامونا به شیوهی سرگرمکنندهی خود، سعی میکند دنیای اطراف را درک کند و بر موقعیتهای دشوار زندگیاش غلبه کند… کتاب رامونا و مادرش به هر زبانی که ترجمه شود، بچهها با آن ارتباط برقرار خواهند کرد. (الکساندرا گومز، کتابخانه عمومی نیویورک)
کتاب رامونا و مادرش مناسب چه کسانی است؟
باران، اُریب از میان نور چراغهاى اتومبیل مىگذشت، برفپاککنها تلقتولوق مىکردند و خانوادهى کوییمبى در سکوت فرو رفته بودند. رامونا کزکرده کُنج صندلىِ عقب، در این فکر بود که آیا در بچگى، واقعا مثل ویلاجین، تُخس بوده است!؟ هیچکس رامونا را دوست نداشت…! خُب، البته پدرش، گاهى یکخُرده دوستش داشت. ولى مادرش، اگر راستىراستى دوستش داشت، به بئاتریس مىگفت که رامونا، هیچوقت شباهتى به ویلاجین نداشته است!
رامونا نه فقط احساس مىکرد کسى دوستش ندارد، بلکه چنان گرسنهاش شده بود که سر و صداى معدهاش در آمده بود! همینکه اتومبیل آقاى کوییمبى به طرف پارکینگ پیچید، رامونا یاد غذایى افتاد که از صبح تا حالا داشت در آرامپز مىجوشید. فکر کرد، درِ خانه را که باز کنند چه بوى خوشى به مشامشان مىرسد!