داستان کتاب اول (به نام پاندای بزرگ و اژدهای کوچک) از این قرار است که پاندا و اژدها در سفری با هم همراه میشوند و در مسیرْ راه درست را گم میکنند. با این حال، مناظر زیبای زیادی را کشف میکنند که اگر راهشان را گم نکرده بودند، با آنها برخورد نمیکردند. آنها در طبیعت یاد میگیرند چطور در لحظه زندگی کنند، با عدم قطعیت کنار بیایند و در کنار هم قدرتی برای غلبه بر موانع زندگی پیدا کنند. نویسنده در کتاب سفر پرماجرا: پاندای بزرگ و اژدهای کوچک ادامه ماجرای این دو شخصیت را روایت میکند. پاندای بزرگ و اژدهای کوچک زندگی آرامی را میگذراندند تا اینکه اژدها به این فکر میافتد که چیزی در زندگیاش کم است؛ بنابراین برای رسیدن به سودای زندگی بهتر پا به سفر به سوی سرزمینی جدید میگذارند. درنهایت، آنها درمییابند آنچه به دنبالش بودند در درون خودشان وجود داشته است.
جیمز نوربری هنرمند، نویسنده و تصویرگر انگلیسی است که به طبیعت و حیوانات علاقه زیادی دارد. او در دانشگاه جانورشناسی خوانده و در حال حاضر گیاهخوار است. جیمز نوربری عضو سازمان غیرانتفاعی حمایت از گربهها است و با همسرش از هفت گربه در منزل مراقبت میکند. او اوقاتِفراغت خود را به کتاب خواندن، بازیهای ویدئویی، نواختن گیتار و تمرین کاراته اختصاص میدهد. همچنین جیمز نوربری تصویرگری آثارش را نیز خودش انجام میدهد و به انتشار کارهای متعدد در ژانرهای مختلف علاقه دارد. مهمترین آثار منتشرشده از این نویسندهی انگلیسی کتابهای «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک» و جلد دوم آن، «سفر پرماجرا: پاندای بزرگ و اژدهای کوچک» است.
در بخشی از کتاب سفر پرماجرا پاندای بزرگ و اژدهای کوچک میخوانیم
هرچی کمتر سعی کنم که دنیا رو به کنترل خودم دربیارم،
راحتتر میتونم به تماشای بازیهای شگفتانگیز و وحشتآورش بشینم. ”
پاندای بزرگ سرش را به علامت تأیید تکان داد.
البته با وجود تمام آموختههایی که اژدهای کوچک پیدا کرده بود،
اما هنوز نمیتوانست جلوی بازگشت گاهبهگاه ذهنش به گذشته
و حسرت آن چیزهایی که از دست داده بود را بگیرد.
اژدهای کوچک پرسید:
“پاندای گندۀ من، حال خودت چطوره؟ ”
پاندای بزرگ قدری درنگ کرد و گفت:
”میدونی رفیق کوچولوی من،
توی وجود همۀ ما عنصر خردمندی وجود داره،
اما صدای اون، خیلی آروم و لطیفه.
بنابراین نیازه که توی آسودگی تام به صداش گوش کنیم. ”
اژدهای کوچک گفت: “اما به نظر من تو همیشه جواب هر چیزی رو بلدی. ”
پاندای بزرگ لبخندی زد و گفت:
“خب، چون من خیلی بیشتر از تو اشتباه کردم! ”