قیمت نسخه الکترونیک
قیمت نسخه الکترونیک
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%88%D9%81%DB%8C%D8%A7/book/69139
ترس به چهره زن و مردی که با چهار بچه قد و نیم قد در انتهای اتوبوس نشستهاند میخشکد، بیدفاعتر از کبوتری که دام به پایش گرهخورده، خود را به دست تقدیر میسپارند. مرد بعد از نگاهی به سمت زن و بچهاش به دستور مأمور از جایش برمیخیزد، شانههای افتادهاش قامتش را میشکند. انگار بار دنیا را همان لحظه به دوشش نهاده باشند، در ته نگاهش التماسی موج میزند که به زبان آوردنش هیچ حکمی را عوض نمیکند. همانطور که تند آب دهانش را قورت میدهد دستهایش را به هم میمالد و با لکنتی که کلامش را میلرزاند در جواب مأمور میگوید: «به خدا عاجز و پریشانیم. از سر مجبوری به این دربهدری افتادهایم. رحم کنید! جای دوری نمیره ما هم انسانیم.»
اگر به خواندن رمانهای اجتماعی ایرانی علاقه دارید، کتاب سوفیا انتخاب مناسبی برای شماست.
نقطه اوج این داستان علاقهی کهنه و قدیمی ماهرخ و پامیر به یکدیگر است که ستار شوهر ماهرخ و سوفیا از آن بیخبر هستند. حضور پامیر در خانهی دخترعمویش خاطرات خوب گذشته را به یاد ماهرخ میآورد و او را با حسرت روزهای ازدسترفته را همراه میکند. بعد از گذشت مدتی از مهاجرت پامیر و خانوادهاش، پامیر شغلی پیدا میکند و درست زمانی که میتواند خانهای برای خانوادهاش آماده کند تا با آرامش در جای جدید ساکن شوند، درگیر اتفاقات تازهای میشوند که زندگیشان را تغییر میدهد و آنها را با چالشهای جدیدی مواجه میکند. داستان کتاب سوفیا روایتگر سرگذشت ماهرخ، سوفیا، پامیر و اهورا، پسر ماهرخ است.
چهره حقیقی مهاجرت برای مردمی که به اجبار وطن خود را ترک میکنند با دیگر انسانهای دنیا فرق دارد! کتاب سوفیا رمانی است تاملبرانگیز به قلم معصومه کاظمی که داستان زندگی یک خانوادهی مهاجر افغان را بهتصویر میکشد. خانوادهای که طعم آرامش را در کشور تازه هم نمیچشند و دلهرهی مرگ و تبعید همواره زیر پوستشان جریان دارد.
معصومه کاظمی رماننویس ایرانی است که به جز کتاب سوفیا، دو کتاب دیگر با نامهای «داستان سنجاب و گردو» و «کفشهای هزارپا» نیز از وی منتشر شده است.
کتاب سوفیا رمان خواندنی معصومه کاظمی، داستان زندگی پامیر و سوفیا را به تصویر میکشد. زن و شوهری که دو کودک به نامهای هستی و رهام دارند و از آنجایی که نمیخواهد باقی عمرشان را زیر سایهی حکومت طالبان بگذرانند، تصمیم میگیرند از راه قاچاق به ایران بیایند و در مشهد زندگی جدیدی را شروع کنند. رسیدن آنها به ایران با دزدیده شدن چمدان و از دست رفتن پولهایشان همراه است و همین اتفاق باعث میشود که بهاجبار چند شبی را در خیابانهای مشهد بگذرانند. پامیر که از این وضعیت آوارگی ناراحت است، تصمیم میگیرد به خانهی ماهرخ، دخترعمویش برود و چند روزی را در آنجا بمانند تا جایی را برای ماندن پیدا کنند.
فصل اول: گامهای بیرمق
فصل دوم: ماهرخ
فصل سوم: زنی شبیه باران
مأمور بیتوجه به ضجههای زن آنها را از جایشان بلند میکند: «یالله بچهها!» زن به دنبال شوهر و بچههایش از اتوبوس پیاده میشود. به مأمورهای دیگری که دوروبر اتوبوس ایستادهاند التماس میکند: «ما از ولایت بامیان به اینطرف آواره شدیم. از جایی که سرکها از خون هزاره سرخشده، باور کنید آب و نان و هواش طعم خون میده.»
زن اشاره میکند به بچههایش که پشت صندلیها چنبرک زدهاند: «نگاه کن برادر! به خدا با چنگ و دندون ای طفلها رو از زیر تیغ طالب بیرون کشیدهایم. شاید تو هم اولاد داشته باشی بفهمی چی میگم.»
مأمور: «یالله از اتوبوس بیاین پایین! بیخود وقتکشی نکن آقا! مردم هزار جور گرفتاری دارن. ایبابا عجب مصیبتیه!»