معرفی و دانلود کتاب سوگ آذر | مهسا حبیبیان | انتشارات مروارید

فصل اول: اولین نشانه

فصل دوم: خزان آمد

فصل سوم: گلدان بی‌دانه

فصل چهارم: درخشان و تابان

فصل پنجم: رشته‌های نامرئی

فصل ششم: بازی و وفاداری

فصل هفتم: پله‌های نردبان

فصل هشتم: قالیباف

فصل نهم: آذر نیامد

فصل دهم: حقیقت مُرده

فصل یازدهم: گم‌شده در خزان

فصل دوازدهم: تپه‌ی خاکی

فصل سیزدهم: آخرین زهر

فصل چهاردهم: خزان بر دوش مورچه‌ها

فصل پانزدهم: آخرین کاوش


منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%88%DA%AF-%D8%A2%D8%B0%D8%B1/book/78245

مهسا حبیبیان در رمان سوگ آذر، چرخشی ماهرانه انجام می‌دهد که هویت آذر و خزان در یک لحظه دست‌خوش تغییر می‌شود. او بخش‌های جناییِ اثرش را نیز با منطق‌های برون‌متنی دقت بخشیده تا داستان را با کمترین خطا روایت کند. هیچ روایتی پیدا نمی‌شود که حفره‌ای در آن پیدا نشود. اگرچه برخی مخاطبان، بعضی قسمت‌های کتاب را غیرقابل‌باور دانسته‌اند، اما زیرلایه‌های متنی موجود در این رمان به نحوی است که مخاطب را خشنود می‌سازد.

درِ آهنی را با کلیدی که از شال سبزش آویزان بود، باز کرد و اشاره کرد بیایم داخل. گفتم: «چهارپایه نمی‌خواد. من عاشق اینم که این‌جا روی زمین بشینم. حاج‌نوران، می‌دونی چه آدم‌هایی قدیم‌ها روی این زمین راه رفتن؟»

روی زمین نشستم، درست زیر سایه‌ی دراز مناره که ادامه‌اش افتاده بود روی خانه‌ی بلوکات‌ها. پرسیدم: «حاجی، چی شد که این‌جا متولی شدی؟»

مهسا حبیبیان متولد سال 1362 در خراسان شمالی است. او کارشناسی ارشد میکروبیولوژی دارد، اما درحال‌حاضر به‌عنوان رمان‌نویس شناخته می‌شود. حبیبیان اولین رمانش را به نام «سپید آرام» به چاپ رساند که برنده‌ی جایزه‌ی بهترین رمان عاشقانه‌ی سال (جایزه‌ی لیلی) شد. پس از آن یک رمان دیگر به اسم «ما روسپید نیستیم» نوشت که به‌کلی با رمان قبلی خود در مضمون متفاوت بود؛ رمانی راجع‌به زنان تن‌فروش که مجوز چاپ نگرفت. او رمان سومش، سوگ آذر، را نیز در فضایی متفاوت با دو اثر قبل خود نگاشت. به نظر می‌آید که او دوست دارد دنیاهای جدیدی را در رمان‌نویسی تجربه کند.

در بخشی از کتاب سوگ آذر می‌خوانیم

یک روز که از دیدنِ عمارت‌های قدیمیِ بیرون شهر برمی‌گشتم، دیدم حاج‌نوران در سایه‌ی مناره روی یک چهارپایه‌ی چوبی به مناره تکیه داده و چرت می‌زند. انگار به تاریخ تکیه زده بود و در پناه آن آرام گرفته بود. برای ورودیِ این قسمت از مسجد، درهای آهنی نرده‌دار نصب کرده بودند که گاهی آن را قفل می‌زدند، البته بیشتر ساعات روز درِ مسجد باز بود اما ورود به قسمت‌های دیگر مسجد غیرممکن بود و راهرویی که محوطه‌ی جلویی مسجد را به قسمت‌های دیگر وصل می‌کرد، با همین درهای آهنی قفل‌دار بسته بود. خودکارم را به نرده‌ها زدم و گفتم: «حاجی؟»

معرفی کتاب سوگ آذر

سرش را تکان داد و گفت: «آره بابا، من خودم هم بهش فکر می‌کنم و می‌گم خدا من رو خیلی دوست داشته که شدم متولی این‌جا، وگرنه این شهر مسجد کم نداره.»

گوشش تیز بود، چشم‌هایش را باز کرد و با گیجی گفت: «بفرما؟» گفتم: «می‌شه بیام داخل مسجد برای تحقیقم؟ می‌خوام چندتا سؤال ازتون بپرسم!» دفتر و خودکارم را نشانش دادم و خندیدم. پیرمرد خوش‌رو و مهربانی بود. در را باز کرد و گفت: «بریم داخل مسجد.»

کتاب سوگ آذر نوشته‌ی مهسا حبیبیان، داستان دو دختر را روایت می‌کند که با وجود تفاوت‌های بنیادینی که دارند، مکملِ یکدیگرند. این دو دختر که یکی از آنان باستان‌شناس است، در جریان کشف یک دفینه درگیر ماجراهایی رازآلود می‌شوند. رمان از جایی آغاز می‌شود که یکی از آن‌ها گم می‌شود و دیگری به زندان می‌افتد. این اثر در ژانر جنایی-معمایی نوشته شده است.

درباره‌ی کتاب سوگ آذر

مهسا حبیبیان رمان سوگ آذر را درباره‌ی دختری به نام آذر نوشته که مفقود شده است. روایت این رمان در ژانر جنایی-معمایی، از زندان زنان آغاز می‌شود. در زندان شخصیتی به نام خزان وجود دارد. خزان دختری باستان‌شناس است که برای کشف دفینه‌ای به خانه‌ی آذر می‌رود. او در این راه آذر را با خود همراه می‌کند. حوادثی که در ادامه رخ می‌دهد، منجر به مفقود شدن آذر و به زندان رفتن خزان می‌شود.

خزان دختری است از خانواده‌ای ‌سرد و ازهم‌پاشیده. درگیری با پدر و مادر و از دست دادن پدر، زخم‌هایی هستند که دیدگاه او را به زندگی تغییر داده‌اند. او کمبود محبت دارد و در اعتماد کردن به دیگران دچار مشکل است. بنابراین طبیعی است که با دیدن آذر احساس امنیتی در او شکل بگیرد و این حس او را به ادامه‌ی ارتباط با آذر وا‌دارد. نکته‌ای که ارتباط این دو شخصیت را رنگ‌وبویی جدید می‌بخشد، وجه منفعت‌طلبانه‌ای است که به یکدیگر دارند. شاید هردو این نکته را بدانند، اما ترجیح می‌دهند کنار هم باشند.

مهسا حبیبیان تاکنون موفق به بازدید از زندان نشده، اما تصاویر زندان را طوری زنده و با جزئیات می‌نویسد که گویی خودْ آن را تجربه کرده است. او طبق گزارشاتِ به‌دست‌آمده توسط گزارشگران و شرح خاطرات زندانیان در فضای مجازی، به تکمیل چهره‌ی نصفه‌ونیمه‌ای که از زندان در ذهن داشته، اقدام کرده است. قوه‌ی تخیل نیز به کمک حبیبیان آمده تا تصویری نزدیک به واقعیت و در خدمتِ روایت از زندان به دست دهد.

برای من کاری نداشت که این پیرمرد را با کمی داروی خواب‌آور، شب تا صبح بخوابانم و کاوش را شروع کنم، اما این‌جا کارش با دوازده ساعت تمام نمی‌شد و چند روز زمان می‌برد. باید وجب‌به‌وجبِ این‌جا را بررسی و جای اصلی را پیدا می‌کردم.

فهرست مطالب کتاب

کتاب سوگ آذر برای دوست‌داران داستان‌های جنایی و معمایی، اثری خواندنی است.

با مهسا حبیبیان بیشتر آشنا شویم

کارکترهای مرد در رمان سوگ آذر، غالباً زورگو، سلطه‌گر و خودمحور هستند، اما نمی‌توان گفت که این موضوع دیدگاه واقعی نویسنده را به مردان نشان می‌دهد؛ چراکه در رمان قبلی مهسا حبیبان، شخصیتی به نام فرهاد وجود دارد، که ازفرط خوب بودن، غیرواقعی به نظر می‌رسد. توجه دقیق و علمی به مباحث باستان‌شناسی، از نقاط مثبت دیگر رمان سوگ آذر است. حبیبان با تحقیقات کاملِ خود پیرامون باستان‌شناسی، درصدد برآمده تا واقعیاتی که مطرح می‌کند، از صحت علمی و تاریخی برخوردار باشند. او به این منظور کتاب‌های زیادی خوانده و با دو باستان‌شناس ارتباط داشته است.

گفتم: «نه، حیفِ این‌جا نیست؟ می‌شه همین‌جا کنار مناره بشینیم؟» سرش را تکان داد و گفت: «پس برم برات چهارپایه بیارم.»

خندید و گفت: «اقبال خوب باباجان! متولی مساجد رو معمولاً توی شهر ما از بین سیدها انتخاب می‌کنن. قبل از من، حاج‌بابام این‌جا متولی بود. بعدش که به رحمت خدا رفت، چون هم خونه‌م نزدیک بود و هم سید بودم، من رو انتخاب کردن.»

در آخر، می‌توان گفت این رمان داستان انتقام گرفتنِ یک زن از جامعه‌ی مردسالار است. او در این مسیر از زنی قربانی به زنی عصیان‌گر تغییر شکل می‌دهد. انتشارات مروارید این رمان را به چاپ رسانده است.

کتاب سوگ آذر برای چه کسانی مناسب است؟

آذر در شهری کوچک با فضایی سنتی و مردمی متعصب زندگی می‌کند. او می‌خواهد از آن شهر، تهدید ازدواجِ زودهنگام و فشارهای پدرش رها شود. آشنایی با خزان برای آذر به‌مثابه‌ی راه نجاتی است که می‌تواند او را از این وضعیت برهاند. او خزان را دختری بااراده و مستقل می‌داند؛ دختری که دوست دارد شبیهش شود. به این دلیل است که رشته‌ای عاطفی او را به خزان متصل می‌کند، اما علاقه‌ی آذر به خزان یک‌طرفه نیست. درواقع این دو شخصیت به‌نوعی مکمل هم هستند.