و آن موقع، آنها نمیشناختند او را. چرا که از گروهان دیگری بود و زیاد همدیگر را نمیدیدند. شاید توی رژه به هم بر میخوردند گاهی و در همان وقتی که گروهانها از مقابل یا کنار هم میگذشتند و یا در سالن سینما یا صف حمام. و حالا چند نفری دورهاش کرده بودند و همه هم زبان میریختند و هرچه در چنته داشتند رو میکردند. تا بلکه با قدرت چانهزنی، از رو ببرندش و شاید او هم این را احساس کرده. چون بلافاصله، فاصلهاش را یادآور شد و این را که نمیتوان امیدی بست بهش و یا طمعی کرد به کوتاه آمدنش.
محمدرضا بایرامی یکی از نویسندگان برجستهی معاصر است که داستانهای متعددی را در حوزهی دفاع مقدس نوشته است. او از سنین نوجوانی، نوشتن داستان را شروع کرد و حتی اولین قصهای را که نوشت برای یکی از برنامههای رادیویی ارسال کرد. خوانده شدن این قصه از رادیو، باعث شد علاقهی محمدرضا بایرامی به داستاننویسی تثبیت شود. او در سال 1366 و به عنوان سرباز به جبهه اعزام شد. تجربیات او در جبهه، پایه و اساس رمان صوتی آتش به اختیار شدند و محمدرضا بایرامی نوشتن این رمان را از 1368 شروع کرد؛ اما چون میخواست این رمان، بهترین اثرش باشد، نزدیک به 20 سال روی آن کار کرد و در سال 1389 بود که رمان آتش به اختیار برای اولین بار منتشر شد.
– خالی هستند که هستند. به شما چه ربطی دارد؟ شما فقط باید سر جای خود بنشینید.