معرفی و دانلود کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها | ایمی کاب | آوارسا

دخترک موفرفری، سرش رو از چادر بیرون برد و به اطراف نگاهی انداخت. پدر، مادر و استوآرت همگی هنوز خواب بودن. اما لیبی دلش نمی‌خواست که دوباره به خواب بره و دوست داشت که مثلِ پرنده‌ها، سحرخیز باشه. پس زیپ کیسه خواب رو باز کرد و آروم‌آروم به‌زور از لای چادر خودش رو بیرون کشید.

۱۸ دقیقه

جمع‌کننده‌ی کرم‌ها

مشخصات کتاب صوتی

اگر کودک 6 تا 8 ساله‌ای در اطراف خود دارید و می‌خواهید برای او یک قصه‌ی جالب و هیجان‌انگیز پخش کنید، کتاب صوتی جمع‌کننده‌ی کرم‌ها یک پیشنهاد عالی برای شماست.

در بخشی از کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها می‌شنویم

صبح زود لیبی از خواب بیدار می‌شود. زیپ کیسه‌ی خواب را می‌کشد و از آن بیرون می‌آید. آهسته، جوری که کسی بیدار نشود، پایش را از توی چادر بیرون می‌گذارد و کرم‌های کوچولو را صدا می‌زند. وقتی که برادر و مادر و پدر لیبی از خواب بیدار می‌شوند، از چیزی که در دست‌های دخترک می‌بینند شگفت‌زده می‌شوند. لیبی به خانواده‌اش می‌گوید این‌ها فقط یک کرم ساده نیستند؛ این‌ها کرم‌های سحرخیزی هستند که گیر پرنده‌های سحرخیز می‌آیند! اما این تمام ماجرای گردش علمی لیبی نیست…

در کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها برای چه کسانی مناسب است؟

قیمت نسخه صوتی


منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D9%85%D8%B9-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D9%85-%D9%87%D8%A7/book/69313

لیبی دخترکی‌ست که قرار است در کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها نوشته‌ی ایمی کاب به همراه خانواده‌اش به یک گردش علمی در دل طبیعت برود. او یک شب تا صبح بیدار می‌ماند و برای فردایش یک نقشه‌ی هیجان‌انگیز می‌کشد.

درباره‌ی کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها

«پرنده‌های سحرخیز کرم‌های بیشتری گیرشان می‌آید.» این چیزی است که پدر لیبی به او می‌گوید. لیبی، شخصیت اصلی داستان جمع‌کننده‌ی کرم‌ها (Worm Wrangler) نوشته‌ی ایمی کاب (Amy Cobb)، به همراه خانواده‌اش به یک گردش هیجان‌انگیز در دل طبیعت رفته‌اند. آن‌ها در یک جنگل زیبا چادر زده‌اند تا شب را در آن‌جا به صبح برسانند و در هوای طبیعت نفسی تازه کنند. اما امشب درست از آن شب‌هایی است که لیبی قصه‌ی ما هرچقدر تلاش می‌کند نمی‌تواند بخوابد. او یک فکر بکر توی کله‌اش دارد و منتظر است هوا روشن شود تا نقشه‌اش را عملی کند…

اون شب، لیبی توی کیسه‌خوابِ گرم و نرمش احساس راحتی داشت اما هر چقدر تلاش می‌کرد، خوابش نمی‌برد. چون توی ذهنش به فکرِ یک چیز شگفت‌انگیز برای خانوادش بود. صبح روز بعد لیبی با آواز پرنده‌ها از خواب بیدار شد: «اوه این‌ها همون پرنده‌های سحرخیزی‌ان که بابا درباره‌شون گفته بود!»

باریکه‌ی طلایی‌رنگ نور خورشید، از لابه‌لای درخت‌ها عبور می‌کرد و هوا لحظه‌به‌لحظه روشن‌تر می‌شد. لیبی بعد از یک خمیازه بلند، شروع به کش و قوس دادن بدنش کرد و به این شکل برای ماجراجویی آماده شد. هنوز هم دلش می‌خواست برای خانواده‌ش یک شگفتانه آماده کنه و برای این کار باید سریع دست‌به‌کار می‌شد. با خودش فکر کرد: «امممم، اگه من یک کرم بودم، اون وقت کجا باید پیدام می‌کردن؟»

فهرست مطالب کتاب صوتی

معرفی کتاب صوتی جمع‌ کننده کرم‌ها