معرفی و دانلود کتاب صوتی حاج جلال: خاطرات حاج جلال حاجی بابایی | لیلا نظری گیلانده | گروه فرهنگی سماوا

لیلا نظری گیلانده برای ثبت کردن این خاطرات، قدم در سفری طولانی و دراز گذاشته است. او از زادگاه خود اردبیل تا یکی از روستاهای همدان رفته تا حاج‌جلال را ملاقات کند و مدت‌های طولانی پای صحبت‌های او بنشیند. کتاب صوتی حاج‌جلال، حاصل گفت‌وگویی است میان لیلا نظری گیلانده و پیرمردی وفادار و صبور به نام حاج‌جلال حاجی‌بابایی. پیرمرد در این کتاب از خاطرات روزهایی می‌گوید که تحملشان دشوار بود. روزهایی که در فقر شدیدی به‌سر می‌برد و قادر نبود شکم همسر و فرزندانش را سیر کند.

شب بود و قطاری از تانک‌های عراقی چراغ‌روشن می‌اومدن. درست مثل راهپیمایی. زمین، به‌کل پر از نیرو بود. شروع کردیم به کندن جان‌پناهی برای خودمون. هنوز یکی-دو بیل برنداشته بودیم که از توی چاله سوراخی باز شد و بوی تعفن زد بیرون. دماغم رو گرفتم و چشم‌هام رو ریز کردم و دیدم اوووووو پُرِ جنازه‌س که آش‌ولاش شده. گفتم: «یا ابوالفضلللل!»

اما سخت‌تر از این روزها هم آمد. روزگاری که خبرهای تلخی می‌رسید و حاج‌جلال چاره‌ای نداشت جز اینکه با صبوری، همسر و عروس و نوه‌هایش را آرام کند. روزهایی بود که افروز و حاج‌جلال خدا را شکر می‌کردند که فرزندانشان به ثمر رسیده‌اند و یکی‌یکی سر خانه و زندگی خودشان می‌روند. ماجرای کتاب از روزهای بچگی حاج‌جلال آغاز می‌شود تا جوانی او، تا به دنیا آمدن فرزندانش، تا داماد کردن پسرانش. تا اینکه روزهای هولناکی سرمی‌رسد. اما افروز و او، همچنان خدا را شکر می‌کنند و مصیبت‌ها را به جان می‌خرند.

معرفی کتاب صوتی حاج جلال: خاطرات حاج جلال حاجی بابایی

لیلا نظری گیلانده در کتاب صوتی حاج‌جلال، راوی خاطرات یک پدر است؛ پدری که بعد از شهادت و جانبازی فرزندانش، خودش تصمیم گرفت به نبرد دشمن برود و در صف رزمندگان بِایستد. حاج‌جلال مردی است که کوهی از غصه را به دوش می‌کشد و همچنان مقاومت می‌کند. او بزرگ‌ترین مصیبت‌های این دنیا را چشیده، اما هیچ‌گاه تسلیم نشده. بعد از رفتن بچه‌ها، تازه نوبت خودش شد. هیچ‌کسی هم نمی‌توانست جلوی او را بگیرد و مانع رسیدنش به خط مقدم بشود.

لیلا نظری گیلانده، متولد سال 1364 در روستای گیلانده‌ی اردبیل است. او در رشته‌ی علوم تربیتی تحصیل کرده و از همان دوران دانشجویی، مشغول تحقیق و پژوهش و مصاحبه شده. لیلا نظری گیلانده مدتی در صداوسیمای اردبیل مشغول بوده و پس از آن وارد اداره‌ی کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس شده است. او تابه‌حال نزدیک به بیست کتاب با موضوع خاطرات و ماجراهای دفاع مقدس را تدوین و تألیف کرده و راوی خاطرات شهدای زیادی قرار گرفته است. «لمس تماشا: سرگذشت‌نامه‌ی شهید مدافع حرم، علی سیفی علی‌بلاغی»، «حلالم کن عباس: خاطرات شهدای روستای شام‌اسبی»، «راز انگشتر فیروزه» و «تا اروند» ازجمله آثار او هستند.

در بخشی از کتاب صوتی حاج جلال: خاطرات حاج جلال حاجی بابایی می‌شنویم

کتاب صوتی حاج‌جلال، ما را از فاصله‌ای نزدیک با افکار، احساسات و زندگی گرم و دوست‌داشتنی یک پیرمرد روستایی آشنا می‌کند. لهجه‌ی شیرین ملایری حاج‌جلال که لیلا نظری گیلانده آن را در کتاب خود گنجانده است، دوچندان بر دلچسب بودن متن اضافه می‌کند.

حاج‌جلال هنوز درست نفهمیده بود زندگی چیست که او را به عقد افروز درآوردند. جلال تا آن زمان حتی افروز را ندیده بود، ولی از روزی که زندگی‌شان به هم گره خورد، شد همدم عاشق و سنگ صبور او. کتاب صوتی حاج‌جلال، ماجرای زندگی اوست؛ از روزی که با به دنیا آمدن بچه‌ها خانه پر از هیاهو شد، تا روزی که بچه‌ها رفتند و یادگاری‌‎هایشان را برای او و افروز به‌جا گذاشتند.

کتاب صوتی حاج‌جلال، اثر لیلا نظری گیلانده که براساس خاطرات حاج‌جلال حاجی‌بابایی است را سماوا با صدای داوود حیدری منتشر کرده. کتاب حاج‌جلال از مجموعه‌ی کتاب‌های نقره‌ای انتشارات سوره مهر است که به کتاب‌های بالاتر از چاپ چهارم اطلاق می‌شود.

کتاب صوتی حاج‌ جلال برای چه کسانی مناسب است؟

لیلا نظری گیلانده، خاطرات حاج‌جلال حاجی‌بابایی را در قالب کتاب صوتی حاج جلال گردآوری و تدوین کرده است. حاج‌جلال حاجی‌بابایی از آن افراد خاص و منحصربه‌فردی است که جنگ هشت‌ساله‌ی ایران و عراق سرنوشت عجیبی برای‌شان رقم زده است. این کتاب ماجرای زندگی او و خانواده‌اش از زمان کودکی تا حال حاضر است که در بخش نگاهی دیگر در جایزه‌ی جلال برگزیده شده است.

درباره‌ی کتاب صوتی حاج‌ جلال

کتاب صوتی حاج‌جلال برای تمام علاقه‌مندان به داستان‌ها و خاطرات دفاع مقدس مناسب است.

با لیلا نظری گیلانده بیشتر آشنا شویم

خسته بودم و سرم گیج می‌رفت. گفتم برم پای درخت خرمایی بخوابم. تا سرم رفت زمین خوابیدم. گاهی بین خواب احساس می‌کردم تنم به چیز نرمی می‌خوره. هوا که کمی روشن شد، سرم رو کمی بلند کردم و دیدم خوابیدم روی جنازه‌ی عراقی‌ها. یکهو خودم رو گوله کردم و افتادم پایین. یاد خوابم افتادم. توی همون چند لحظه در عالم خواب دیدم همه‌ی رزمنده‌ها شیلنگ گرفتن به‌طرف ضریح امام حسین و می‌خوان صحن حضرت رو بشورن. گاهی صحن معلوم می‌شد و گاهی غباری روی اون رو می‌گرفت و دیده نمی‌شد. خوابم رو به حاج‌عزیز هم تعریف کردم. گفت ان‌شاءالله به‌زودی راه کربلا رو باز می‌کنی.


منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84/book/76850