کتاب «کابوسهای درخت پرتقال» ازجمله آثار تألیفی مائده مرتضوی و کتابهای «عروسک یک چشم» و «دوست ابدی من» ازجمله آثار ترجمهشده به دست او هستند که همگی در نشر چشمه به چاپ رسیدهاند.
در بخشی از کتاب صوتی خون پرنده میشنویم

دختر که خودش زمانی بهسختی تلاش کرده بود غم از دست دادن عزیزانش را تاب بیاورد، حالا به تهران آمده تا به کسانی مانند خودش کمک کند. مائده مرتضوی در کتاب صوتی خون پرنده، به روایت داستانی استعاری با رگههای رئالیسم جادویی پرداخته است. رهایی و جاودانگی از درونمایههای این نوولا هستند.
دربارهی کتاب صوتی خون پرنده
معرفی کتاب صوتی خون پرنده
قیمت نسخه صوتی
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D9%86-%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87/book/78157
«آسمون یه چیزی داره که حال بد آدم رو خوب میکنه. این جملهی داییام در ذهنم حک شده است. پنج سالم بود که در جواب سؤالاتم این را گفت. ایستاده بودم بالاسر جهانگیر و زل زده بودم بهش که با بال پرندههایش ورمیرفت.» مائده مرتضوی، کتاب صوتی خون پرنده را با روایتهایی از جهانگیر و هستی آغاز میکند. جهانگیر همیشه با دقتی شیفتهوار به پرندهها توجه داشته و به قول خودش مشق پرواز میکرده. هستی هم همیشه زندگی آدمها را با پرندهها مقایسه میکرده است.
جهانگیر نیز که معنای خوشبختی را با گیتی چشیده بوده، تلاش میکند با غم از دست دادن او کنار بیاید. او در سالهای عمر خود رنگ خوشحالی را ندیده بوده تا اینکه به گیتی برمیخورد. اما حالا زندگی این دلگرمی را هم از او میگیرد. جهانگیر به هستی توصیه میکند که هیچگاه رفتن عزیزانش را تماشا نکند.
کتاب صوتی خون پرنده را نشر صوتی رادیو گوشه با صدای بهار کاتوزی در بخش گوشهی ادبیات منتشر کرده است. نسخهی متنی این کتاب را نیز انتشارات چشمه به چاپ رسانده است.
کتاب صوتی خون پرنده برای چه کسانی مناسب است؟
اما وقتی هستی مادرش را از دست میدهد همهچیز دگرگون میشود. او به سختی تلاش میکند تا با دلتنگی برای مادرش کنار بیاید. مرگ مادر در ذهن هستی به برداشتهایی شاعرانه و توصیفاتی تأثیرگذار گره میخورد. مائده مرتضوی در کتاب صوتی خون پرنده، با قلم توانای خود اندوه را به معنا و زندگی و مرگ را به جاودانگی پیوند میزند.
اسمش ستاره است. ستاره صدر. چند سالی از من کوچکتر است. نقاش بود. نه از سر بیکاری. دچار شده بود، به کشیدن چیزها. همیشه در جیبهایش مداد و کاغذ داشت. گاهی منظورش را نمیفهمیدند و مجبور میشد طرحش را واضحتر رسم کند. گاهی مداد سر لج میافتاد و گاهی کاغذ از زیر دستش درمیرفت و نتیجه همانی نمیشد که میخواست. شکلاتهایش گاهی شبیه پاککن میشد و این نقاشیهای لجباز و موذی تا جایی قدرت داشتند که ستاره بالاخره یاد گرفت بنویسد. اسم همهی آن چیزهایی را که میخواست. و خوشبختانه کلمات به اندازهی تصاویر جنسشان خراب نبود. مدادرنگی هیچوقت شبیه خودکار آبی نمیشد. بااینهمه ستاره همچنان به نقاشیهایش وفادار ماند. سالهای سال این وفاداری احمقانه را حفظ کرد و با اینکه میدانست نوشتن چند کلمه کارش را راه میاندازد، باز هم دستبهدامن اشکال هندسی خائنی میشد که اغلب از روی کاغذ به او دهنکجی میکردند.