تاکنون کتاب های انگیزشی بسیاری در جهان نوشته و منتشر شده اند. اما چیزی که این کتاب را با همتایان خود متفاوت می کند، این است که نویسنده در این اثر از ابزار قصه گویی بهره گرفته است. او پیغام خود را با زبان قصه ها و حکایت های شنیدنی به گوش ما می رساند. قصه گویی با بیانی ساده و شیرین چیزی است که این کتاب را برجسته و متمایز می کند و باعث می شود تأثیری ماندگارتر و عمیق تر در ذهن ما بر جای بگذارد.
دو بیمار در یک اتاق کوچک بیمارستانی بستری بودند. اسمشان «تام» و «باب» بود. اتاق فقط یک پنجره داشت و از قضا تخت تام کنار پنجره بود. هر روز تام برای هم اتاقی اش از زیبایی های دنیای بیرون که از پنجره می دید تعریف می کرد. از سه درخت پرشاخ وبرگ، گل های شکوفا، هوا، بچه هایی که در بیرون بازی می کردند، و مردمی که در رفت وآمد بودند صحبت می کرد. باب از این توصیفات لذت می برد، چون خودش نمی توانست این مناظر را ببیند؛ اما رفته رفته آتش حسد باب شعله ور شد. پیش خودش می گفت که ای کاش می توانستم خودم همه ی این زیبایی ها را ببینم.
اگر به شنیدن داستان های پندآموز و انگیزشی علاقه مند هستید، شنیدن این کتاب صوتی را به شما توصیه می کنیم.
برای موفقیت فرمولی یگانه و خاص وجود ندارد. هر کدام از ما می توانیم تعریفی منحصربه فرد از موفقیت برای خودمان داشته باشیم. این مفهوم برای یک نفر در طی کردن مدارج عالی علمی معنا پیدا می کند، برای کسی دیگر در ازدواج و ساختن یک زندگی مشترک آرام و بی دغدغه، برای یک هنرمند در خلق یک شاهکار هنری جاودانه و... به تعداد آدم های زمین از موفقیت تعاریف گوناگون وجود دارد و به همان تعداد و حتی بیشتر، راه هایی برای رسیدن به آن. اما در این میان می توان اشتراکات هر کدام از تعاریف و مسیرهای دستیابی به موفقیت را وارسی کرد و به الگوواره هایی رسید که یک شِمای کلی از موفقیت را برایمان پدیدار سازند. آنگاه خواهیم توانست در موقعیت های انسانی مختلف، در روابط فردی یا در محیط کار، آن الگوواره ها را شخصی سازی کنیم و در زندگی به کار بگیریم.
تام مرد. باب را به کنار پنجره انتقال دادند. باب حالا هیجان زده بود که می تواند جهان بیرون را با چشم های خودش ببیند؛ اما با کمال شگفتی تنها منظره ای که از پنجره می دید یک دیوار بلند آجری بود. تازه متوجه شد که یک دوست واقعی را از دست داده، اما چه سود؟ دیگر خیلی دیر شده بود...