داستانی عاشقانه که در گذر زمان به نماد معرفت و جوانمردی تبدیل شد. کتاب صوتی داش آکل از صادق هدایت حکایتی است از علاقهی جوانی لوطی به همین اسم که دل در گروی دختری زیبا دارد، اما چون به پدر دختر احساس دِین دارد علاقهاش را پنهان میکند… .
دربارهی کتاب صوتی داش آکل
دلباختهی کتاب صوتی داش آکل بعد از این اتفاق دیگر آدم سابق نیست. او بیشتر زمانش را به نگهداری از اموال حاج صمد میگذراند و از بقیه لوطیها دوری میکند، آنقدر که افسردگی و یاس مهمان خانهی کوچکش میشوند. تنها دلخوشی داش آکل خدمتی است که به محبوب میکند و حتی مرجان را با دست خود به خانهی بخت میفرستد اما مگر آدمیزاد را از جنس سنگ ساختهاند؟ مرد غمگین قصه در شب عروسی مرجان مست میکند و به کوچه میزند، غافل از اینکه دشمنی قدیمی در کمین فرصتی برای انتقام منتظر نشسته است… .
اقتباسهای سینمایی از کتاب صوتی داش آکل
ماجراهای این عشق نهان در شیراز سالها پیش میگذرد. زمانی که لوطیگری محترم بود و مردان کلاه مخملی هر کوی و برزن را در دست داشتند. البته هر کسی که جامهی این گروه را بر تن میکرد الزاما فرد درستکار و بااخلاقی نبود، چرا که بسیاری از آنها بیشتر از هر چیز مایه آزار بودند و دیگران را با حرکات خود میرنجاندند. جوانمرد معروف کتاب صوتی داش آکل هم که از خوبان لوطیها بود گهگاه بدش نمیآمد زور بازویش را به رخ بکشد، اما زمانی که حاج صمد فوت شد و در وصیتش حجره و خانوادهاش را به او سپرد، همهچیز تغییر کرد.
داش آکل مردی سیوپنج ساله، تنومند ولی بدسیما بود. هرکس دفعه اول او را میدید قیافهاش توی ذوق میزد، اما اگر یک مجلس پای صحبت او مینشستند یا حکایتهایی که از دوره زندگی او ورد زبانها بود میشنیدند، آدم را شیفته او میکرد. هرگاه زخمهای چپ اندر راست قمه که به صورت او خورده بود ندیده میگرفتند. داش آکل قیافه نجیب و گیرندهای داشت: چشمهای میشی، ابروهای سیاه پرپشت، گونههای فراخ، بینی باریک با ریش و سبیل سیاه. ولی زخمها کار او را خراب کرده بود، روی گونهها و پیشانی او جای زخم قداره بود که بد جوش خورده بود و گوشت سرخ از لای شیارهای صورتش برق میزد و از همه بدتر یکی از آنها کنار چشم چپش را پایین کشیده بود.