چنانچه به رمانهای ایرانی، آن هم از نوع تاریخی تخیلی علاقمند هستید و البته گوشهچشمی هم به فرهنگ عامیانهی مردم کرمان دارید، کتاب صوتی سوگ مغان، شما را شیفتهی خود خواهد کرد.
با محمدعلی علومی بیشتر آشنا شویم
محمدعلی علومی در کتاب صوتی سوگ مغان شما را به سفری پرماجرا میبرد که مبدأ آن بمِ کرمان است، اما مقصدش جایی در عمیقترین لایههای تاریخ مدفون شده. رمان حاضر را باید نوعی سفرنامهی تاریخی دانست که علل رنجهای دیرینهی انسانها را دنبال میکند. شخصیت اصلی داستان به دنبال التیام رنجهای روحیاش، به زادگاهش سفر کرده و سپس سفری خیالی را آغاز میکند. در این بین، او تأثیر شخصیتهای ستمگر تاریخ را در اوضاع فعلیمان به بحث مینشیند.
دربارهی کتاب صوتی سوگ مغان
از آثار محمدعلی علومی میتوان به کتاب «آذرستان» اشاره کرد که در سال 1377 توانست بهعنوان کتاب برگزیدهی سال معرفی شود. داستان «شاهنشاه در کوچه دلگشا» عنوان کتاب دیگر اوست که به زبان طنز نگاشته شده و جایزهی سی سال داستاننویسی را از آن خود کرده است.
در بخشی از کتاب صوتی سوگ مغان میشنویم
دیگر تقریباً رسیده بودم که ناگهان انگار در اثر ضربهی روحی فوق طاقت و تحمل هر انسان عادی، ضربهای سنگین، انگار از بیداری ناغافل و بهسرعت به عالم خواب پرتاب شدم. آنچه را که میدیدم انگار نمایشی بود که من در آن تنها نقش ناظر و یا تماشاگری بیتفاوت و حتی بیعلاقه را داشتم. با حیرت؟ نه، هیچ حس و عاطفهای نبود. با بیتفاوتی مثل خوابگردها راه میرفتم و اطرافم را نگاه میکردم.
راوی رمان از مشکلات روحی و روانی در عذاب است. روانکاوی که او را تحت مراقبت دارد، به او توصیه میکند که سری به زادگاهش، بم بزند. شاید رویارویی با گذشته، ناگفتههای زیادی را برایش آشکار کند. او هم ناگزیر راهی بم میشود تا از این طریق راهی برای درمان زخمهای روحیاش پیدا کند؛ اما تجربهای که قرار است او از بم داشته باشد با تمام سالهای کودکیاش بسیار متفاوت خواهد بود.
محمدعلی علومی (متولدِ 1340) نویسنده، پژوهشگر اسطورهشناس و طنزپرداز ایرانی است که در شهر بم زاده شده. او در رشتهی علوم سیاسی در دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما راه نویسندگی را پیش گرفت. به این صورت که با مطالعهی شخصی و در نتیجهی تعمق در آثار آموزشی نویسندگی و داستاننویسی، سبک خود را در نگارش یافت. او سپس با مطالعه و دقت در فرهنگ کوچه و بازار و گفتار عموم مردم کرمان، جمعآوری فرهنگ مردم این استان را به شکل مدون آغاز کرد.
انگار در خواب میدیدم که آن کوچهباغ و آن خانهها، حالا همه خاک و نابود شدهاند. از روی نشانهها، خانهی ابراهیم را پیدا کردم. این همان لوله و شیر آب است. پالا بهسختی کج شده و حتی شکسته که در کنار آن دستورو شستم و آب نوشیدم و بعد با ابراهیم، هر دو به دیوار تکیه کردیم. نشستیم و بیب جون برایمان نان تازه و شیر گرم آورد. اما دیواری وجود ندارد. چون خوابگردی در جایی که تا همین امروز صبح، حیاط خانه بود جلو رفتم.