معرفی و دانلود کتاب صوتی فصل سرد | وحید قربانی نژاد شلمانی | انتشارات گیوا

در بخشی از کتاب صوتی فصل سرد می‌شنویم

کارل که نفسش به شماره افتاده بود، دهانش را نزدیک دریچه گرفت و چند نفس عمیق کشید. مردی که منتظرشان بود، دریچه‌ای آهنی را بالای سرش حرکت داد و آن را گشود. هنوز خبری از سه نفر دیگر نبود. مرد بالای دریچه نشست و منتظر شد تا سربازی که بالای دیوار گشت می‌زد، به سمت دیگری برود. وقتی که سرباز رفت، بلافاصله دست کارل را گرفت و او را به بیرون هل داد. کارل به‌سرعت پشت دیواری پناه گرفت. تمام سر و صورتش از گل و لجن سیاه شده بود. روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد و سعی کرد هوای تازه را تنفس کند. لبخندی روی لبش نشست. خودش را بیشتر از هر زمان دیگری آزاد و خوشبخت حس می‌کرد. هوا هنوز تاریک بود. مرد به او نهیب زد که از اطراف خروجی تونل و خودش دوباره توی حفره خزید. کارل از جایش بلند شد و بعد از این که خاک لباسش را کمی تکاند، راه خیابان را در پیش گرفت. چند قدم که دور شد صدای تیراندازی شدیدی را از سمت دیوار شنید. هراسان برگشت و مرد میانسال و دو جوان را دید که بالای حفره‌ی فاضلاب به گلوله بسته شده بودند. یک شیر آب پیدا کرد و آبی به سر و صورتش زد…