معرفی کتاب صوتی مادری
به سرزمین مادری خوش آمدید؛ به عرصهی خستگیهای بیپایان، از خودگذشتگیهای مداوم، ستایش دستها و پاهای کوچک و بوسههای مخملی و محتاطانه. در این سرزمین زنان و مردانی که روزگاری غرق در کار و روزمرگی به زندگی بیدغدغهی خود میپرداختند، اکنون به پیشهای تماموقت مشغولاند که حتی لحظهای خواب آسوده را نیز از آنان دریغ میکند. هلن سیمپسون در کتاب صوتی مادری (Motherhood) از خلال بریدههایی از چند اثر داستان کوتاه به قلم خودش، به زندگی ساکنان این سرزمین پررنج و البته زیبا میپردازد.
برداشتهایی گاه خندهدار و گاه تکاندهنده از شادیها و مبارزات روزمرهی مادری، که هلن سیمپسون آنها را در کتاب صوتی مادری گردآوری کرده است. این کتاب مجموعهای از چند داستان کوتاه را با موضوع تجربهی شگفتانگیز مادر بودن در بر میگیرد.
دربارهی کتاب صوتی مادری
قیمت نسخه صوتی
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C/book/73792
هلن سیمپسون (Helen Simpson) رماننویس و داستاننویس انگلیسی است که در سال 1957 در بریستول متولد شد. او در دانشگاه آکسفورد به تحصیل در رشتهی زبان انگلیسی پرداخت و در همان سالها نگارش حرفهای داستان کوتاه را آغاز کرد. اولین مجموعه داستان او با عنوان «چهار پای برهنه در رختخواب و داستان های دیگر» در سال 1990 منتشر شد و دو جایزهی سامرست موام و نویسنده جوان سال ساندی تایمز را برای هلن سیمپسون به ارمغان آورد و سپس دومین مجموعهاش با نام «جورج عزیز»، برندهی جایزهی Hawthornden شد. او در سال 1993، بهانتخاب گرانتا بهعنوان یکی از 20 رماننویس برتر زیر 40 سال برگزیده شد و در سال 2011 نیز موفق شد جایزهی PEN/O.Henry را برای داستان «دفتر خاطرات یک سال جالب» از آن خود کند. هلن سیمپسون همچنین عضو انجمن سلطنتی ادبیات است.
در بخشی از کتاب صوتی مادری میشنویم
بعد از آمدن بچهی اول، دوم و سوم در فاصلهی چهار سال، خودش را مثل بیسکوییت تکهتکه کرد و حالا همهجا پخش شده بود. دوری صبح زود در آستانهی باغچه ایستاده بود و ستونی از هوای سرد را تو میکشید. بعد از پهن کردن ملافه، و سکندریخوران گذشتن از کنار قلوهسنگها و بدنهای خواب، آن بیرون، هوای نیمهروشن ماه مارس و سرمای نعناییاش را تنفس کرد. تنها موجودی که غیر از او آنجا بود، گربهی همسایه بود که با وقار هرزهای قرن نوزدهمی که از شبی لذتبخش برمیگردد، بالای حصار ول میگشت. این همان چیزی بود که دوری به دنبالش بود. اطمینانی گربهای از این که او آنجا جایی دارد. البته میتوانستید انتظار داشته باشید که مصون بمانید. ولی مطمئناً باید بخشی از وجودتان بتواند خودتان را بدون ایجاد مشکل خطاب قرار دهد. همهی اینها نمیتوانست قبلاً گفته شده باشد. او گربه را نگاه میکند که شانههایش را خم میکند و بیصدا از روی حصار به جاده سرازیر میشود. امروزه اندک افرادی که هنوز دوری را میبینند، اذعان دارند که او زنی افسردهحال و کمروست که چاق شده است.