لینل سکام برای نوشتن کتاب فلسفه و عشق: از افلاطون تا امروز، آثار مرتبط با این موضوع مهم را از زمان افلاطون تاکنون به دقت مطالعه نموده و قرائتی ساختارشکنانه از هر اثر ارائه کرده است. در این کتاب فلسفهی عشق برای مبتدیان در مطالعات فلسفی توضیح داده میشود و همچنین مسائل بحثبرانگیز امروزی مانند همجنسگرایی و عشقهای اینترنتی و مجازی بررسی میگردد.
دربارهی کتاب فلسفه و عشق: از افلاطون تا امروز
این کتاب با افلاطون فیلسوف و سافو شاعر شروع میشود. در فصل اول بیش از هر چیز دیگری روایت افلاطون در کتاب «ضیافت» مورد بررسی قرار میگیرد. در فصل دوم نیز آرای مری شلی، خالق رمان «فرانکشتاین» و تأملات نیچه راجعبه مفهوم عشق در تقابل با هم قرار میگیرند. شاید در نگاه اول دیدگاههای مشترکی میان شلی و نیچه پیدا نشود؛ اما طرز گفتار آنها دربارهی عشق با هم هماهنگ است. در فصل سوم نیز شاهد رودررو قرار گرفتن سریال «زنان خانهدار ناامید» با اندیشههای سیمون دوبووار خواهید بود. لینل سکام از قصد این دو اثر را در کنار هم قرار داده؛ زیرا قصد داشته این موضوع را به خواننده ثابت کند که فقط نظریههای بزرگ تجربهی عشق را توضیح نمیدهند، بلکه فرهنگ عادی نیز توانایی لازم را برای بررسی عشق دارد.
فیلمنامهی «هیروشیما، عشق من» از مارگریت دوراس و کتاب «اخلاق عاشقانه»ی امانوئل لویناس در فصل چهارم کتاب فلسفه و زندگی بررسی میشوند. البته بیشتر مطالب این فصل تبیین آرای لویناس است. فصل پنجم به توضیح اندیشههای فرانتس فانون دربارهی نژادپرستی و نابرابری اجتماعی اختصاص دارد. لینل سکام در فصل ششم رنجها و آزردگیهای عشق را در آرای لوس ایریگارای و فیلم «اورلاندو» سالی پاتر بهخوبی نشان میدهد. فصل هفتم که به بررسی نظریههای رولان بارت اختصاص دارد، قطعاً برای علاقهمندان به زبانشناسی و نقد ادبی جذاب خواهد بود. بارت یکی از زبانشناسان و منتقدانی است که آرای بحثبرانگیزی دربارهی زبان عاشقانه در ادبیات دارد. در فصل هشتم نویسنده به آرای افلاطون و لویناس برمیگردد و مفاهیم دیگری را مانند اخلاق در عشق، دوستی و دموکراسی بررسی میکند. لینل سکام در کتاب فلسفه و عشق: از افلاطون تا امروز تلاش ندارد که تناقضهای مفهوم عشق را از میان بردارد؛ بلکه روایتهای عاشقانه را از دید فلسفه، اسطورهشناسی، ادبیات، سینما، جامعهشناسی، روانشناسی و… بررسی میکند.
کتاب فلسفه و عشق: از افلاطون تا امروز برای چه کسانی مناسب است؟
«فدروس» افلاطون نیز، مانند «ضیافت»، دربارهی عشق سخن میگوید. این امر در این اثر، به صورت گفتوگویی میان دو دوست، یعنی فدروس و سقراط انجام میپذیرد. این متن نیز مانند «ضیافت»، اغلب نوعی بازنمایی مربوط به یک انتخاب در میان عشق مادی و عشق مجرد به شمار آمده است و با اطمینان میتوان گفت که در گفتار سقراط شواهدی برای این برداشت وجود دارد که در آن عشق به صورت یک کشمکش به تصویر کشیده شده است که در آن روح میان ارابهران و دو اسب، یکی فرمانبردار و دیگری سرکش و ستیزهجوی قرار گرفته است. اسب سرکش، خواهش و آرزو را که دچار فوریت و ضرورت است و میخواهد بیدرنگ به محبوب خود بپیوندد، به رنج میافکند، در حالی که ارابهران و اسب فرمانبردار تلاش میکنند این خواهش و آرزوی وحشی را مهار کنند. این تصویر از یک خواهش مهارشدهی مؤدبانه که با میل مهارنشده به کشمکش میپردازد، ممکن است در دو سخن متقابل از سقراط که در این متن میبینیم، برداشت شده باشد. در گفتار اول، سقراط عشق را به خاطر فریبآمیزی و نادرستکاری محکوم میکند و بر این باور است که عاشق تلاش میکند محبوب را اغوا کند. او این دیدگاه را در گفتار دوم خود در این باب انکار میکند؛ آنجا که دربارهی اهمیت اروس به عنوان اصل و خاستگاه یک عشق والاتر سخن میگوید. به این ترتیب، «فدروس» ممکن است به نوعی، آغاز دوبارهی «ضیافت» به شمار آید که در باب خوبی که در عشق به دانایی آشکار است و بدی، بدنامی و ویرانی رسواکنندهی ناشی از احساسات تند شهوانی سخن میگوید.
در هر حال، در این مورد خوانش دیگری نیز وجود دارد؛ خوانشی که رابطه و نوسان میان عشق شهوانی و جستوجوی خرد را آشکار میسازد. وندی براون اظهار میدارد که هم در «فدروس» و هم در «ضیافت»، سقراط عشق شهوانی و عشق فلسفی را برابر میپندارد و به جذبه و بیخودی خاصی اشاره میکند که با هر دو تجربه همراه است.