خواهر توماس که مولی نام دارد، آن گردنبند را میخواهد و در دلش آرزو میکند کاش آن را به گردن او میبستند. زمانی که مولی مسئول مراقبت از توماس است، نوزاد گردنبند را درمیآورد و آن را به سمت مولی میگیرد. مولی که آن را هدیهای از طرف برادرش تلقی میکند، گردنبند را گرفته و بر گردن خود میبندد. خواهر توماس همانطور که مشغول گردنبند است، یک آن متوجه میشود که توماس در گهواره نیست. برادر زیبا و خندهروی او دزدیده شده و جایش بچهای لاغر و کریه در گهواره جیغجیغ میکند.
بادی شدید، صدای درختان اطرافمان را درآورده بود. درختها به اینسو و آنسو میرفتند، شاخوبرگهایشان به غژغژ و خشخش میافتاد و انگار میگفتند: برگردید. از این سرزمین برید. شما به اینجا تعلق ندارید. اینجا جای شما نیست.
خوشخوها موجودات اسرارآمیزی هستند که در میان مردم عادی به دنبال نوزادان زیبا و خوشاخلاق میگردند تا بچههای زشت و نقنقوی خود را با آنان عوض کنند. مردم روستا به همین دلیل راجع به توماس بدگویی میکنند و از زشتیهایش میگویند. در این روستا، پیرزنی عجیب زندگی میکند که بسیاری او را به جادوگری میشناسند. پیرزن گردنبندی را به گردن توماس میبندند تا او را از شر خوشخوها در امان نگه دارد.
مری داونینگ هان، کتابدار سابقی که تاکنون سی رمان در ژانرهای وحشت، معمایی و ارواح نوشته است. این نویسندهی آمریکایی در دسامبر 1937 چشم به جهان گشود تا با داستانهای جذابش بیش از پنجاه عنوان جایزه را از آن خود کند. داونینگ هان برندهی جایزهی اسکات اودل برای داستان تاریخی (کتاب قدمگذاشتن روی شکافها) و جایزه نویسندگان رازآلودِ آمریکا ادگار (برای کتاب تعطیلی بهخاطر فصل) شده است.
سفر مخاطرهآمیز مولی و موانع متعدد جادویی بر سر راهش، داستانی گیرا و پرکشش میسازد. روایت مری داونینگ هان در کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته سرشار از چرخشها و غافلگیریهایی است که هر خوانندهای را مجذوب خود میکند.
نکوداشتهای کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته
- هان، رویای ترسناک و دلپذیری از جادو و اساطیر را در سر پروراندهاست که موضوعاتی مانند عشق، دوستی، انتخاب خانواده و غلبه بر ترسهای عمیق انسانی را کاوش میکند (Booklist)
- هان، استاد وحشتِ سطح متوسط و مناسب نوجوانان… سریع، پر از تعلیق، داستانی غافلگیرکننده درباره پریان شیطانی و وفاداری در خانواده… کتابی سرگرمکننده و چندشآور (Kirkus Reviews)
- این کتاب قهرمانی شایسته در دنیای داستانهای عامیانه پریان است. پیچ و تابهای داستان… فرصت کافی برای افسانههای قدیمی فراهم میکند تا با نگرانیهای اساسی بشریت درباره خانواده، رشد و نمو و شجاعت مخلوط شوند (Horn Book Magazine)
کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته برای چه کسانی مناسب است؟
فضای ارواح، وحشت و فانتزی داستانهای مری داونینگ هان به تجربه زیسته و شخصیت او بازمیگردد. به گفتهی این نویسنده، اکثر شخصیتهای سالمند و ترسناک داستانهایش را از روی مادربزرگش الگو گرفته که در کودکی برایش داستانهای وحشتناک و خرافی تعریف میکرد.
اغلبْ ژانر ترسناک را مناسب بزرگسالان میدانند، در حالیکه آثار داونینگ هان مخصوص کودکان و نوجوانان نوشته شده است. اثر فانتزی و ترسناکِ مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته، برای نوجوانان بالای چهاردهسالی مناسب است که عاشق تزریق هیجان زیر پوستشان هستند.
با مری داونینگ هان بیشتر آشنا شویم
مری داونینگ هان (Mary Downing Hahn) در کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته (Guest: A Changeling Tale) دنیایی اسرارآمیز به وجود میآورد که اتفاقاتش در فضایی روستایی، جنگلی و طبیعی رخ میدهد. کتابی با فضای ترسناک و فانتزی که محمد ورزی آن را ترجمه و انتشارات پرتقال منتشر کردهاست.
آیدان جلوجلو میرفت و من هم که روی سربالایی یک تپه کم آورده بودم، مهمان را هرطور بود، با خودم میکشیدم.
مدام زیر لب تکرار میکرد: «جای بدیه.»
به او گفتم: «هیس! داری من رو میترسونی.»
مهمان تقریباً درجا خوابش برد؛ ولی من با چشمهای نیمهباز آیدان را میپاییدم. مطمئن بودم او هم داشت همین کار را میکرد. به او اعتماد نداشتم و او هم به من اعتماد نداشت. کاش میشد مادوگ آن طرف آتش خوابیده بود و آیدان اینجا نبود.
توماس نوزاد تازه متولدشده خانوادهای روستایی است. او چهره بامزه و روشنی دارد که زیباییاش را دوچندان میکند. با تمام این حرفها، هرکس که به دیدن نوزاد میآید، از زشتی و کریهبودن او میگوید. پدر و مادر توماس نیز بدگوییهای دیگران درباره فرزندشان را با خوشحالی تایید میکنند.
روز بعد هم مثل همیشه گذشت. از تپههای سنگلاخی و خطرناک بالا و پایین رفتیم، باران توی صورتمان میزد، باد با شدت هرچه تمامتر میوزید و مگسکها نیشمان میزدند. واقعاً شرایط طاقتفرسایی بود و پاهایم هم از اینکه مدام سعی میکردم پابهپای آیدان راه بروم، بدجور درد گرفته بود. مهمان دستم را چسبیده بود و از سرعتم کم میکرد. آیدان گاهی وقتها با بیحوصلگی تمام میایستاد و منتظرمان میشد.
نگاهی به من انداخت، سری تکان داد و دیگر حرفی نزد؛ ولی لبهایش حرکت میکرد. احتمالاً هنوز داشت با خودش میگفت که جای بدی هستیم.