یکی از درخشانترین نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز و ساندی تایمز و خالق آثار شگفتانگیز جنایی و پلیسی پیتر سوانسون است. او که فارغالتحصیل کالج ترینیتی و دانشگاه ماساچوست میباشد، تاکنون هفت رمان محبوب را از خود برجای گذاشته که برخی از آنها موفق به دریافت جوایز ادبی و یا نامزد دریافت جایزه شدهاند. جایزهی انجمن کتاب نیوانگلند، فینالیست جایزهی خنجر استیل ایان فلمینگ انجمن نویسندگان جنایی و منتخب کتاب سال رادیوی ملی، از جمله جوایزی هستند که او تاکنون دریافت کرده است. بیشتر آثار پیتر سوانسون به بیش از سی زبان زندهی دنیا ترجمه و منتشر شدهاند. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به کتاب «قتل مهربانی» و «پیش از اینکه او را بشناسد» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب هشت جنایت بیعیب و نقص میخوانیم
راجع به تیکهیل فهمیدم که یه غذاخوری داره، دو تا مسافرخونه که هر دوش به خاطر نزدیک بودن به منطقۀ اسکی معروف بودن. یه نقشه برداشتم و جای دقیق نرمن شانی تو جاده کیمیونیتی رو مشخص کردم. طبق نقشۀ خونهش تقریباً دورافتاده بود. بعد از اینکه نقشه رو تو دفترم کشیدم، دنبال نرمن شانی گشتم، سه سال پیش یه خونه به قیمت 225 هزار دلار تو تیکهیل خریده بود. تنها سرنخ دیگهای که از نرمن شانی پیدا کردم یه آگهی فوت به اسم مارگارت شانی مال سال 2007 بود، یه معلم مدرسه اهل هُلیُک ماساچوست غربیکه تو آتیشسوزی مُرده بود. مارگارت شانی چهل و هفت سالش بوده وقتی مرده، دو تا بچه داشته، فین بیست و دو ساله و دارسی نوزده ساله، و البته شوهر پنجاه و سه سالهش: نرمن شانی.
14 مارس 2011، دوشنبه بود. یکم بعد از پنجِ صبح بود که از بوستون زدهبودم بیرون و الان هشت و نیم بود. روستای تیکهیل شمال کوهستان سفید بود. راجع به شهرستانش تحقیق کردهبودم، و البته راجب نرمن شانی، مردی که قرار بود بکشمش، ولی چیز زیادی پیدا نکردم. تحقیقاتمَم با کامپیوترِ یه کتابخونۀ عمومی انجام دادهبودم؛ تا یکی که یادش رفته بود از حساب کاربریش بیاد بیرون پا شد نشستم جاش. دفتر یادداشتَم باهام بود و نُتبرداری میکردم.
همهچیز در یک کتابفروشی نهچندان بزرگ در شهر بوستون آمریکا اتفاق میافتد. مالکوم کرشاو شخصیت اصلی کتاب هشت جنایت بیعیب و نقص (Eight Perfect Murders)، در کتابفروشی الد دول و در بخش کتابها و رمانهای جنایی و معمایی کار میکند و علاقهی زیادی به خواندن داستانهای این ژانر دارد. همهچیز عادی بهنظر میرسد، تا اینکه رییس کتابفروشی از مالکوم میخواهد کار تولید محتوای وبلاگ در بخش کتابهایی جنایی را هم برعهده بگیرد. کرشاو خوشحال و هیجانزده از این پیشنهاد، با خلاقیت خاص خودش، تصمیم میگیرد که فهرستی از کتابهای ویژه و منتخب این ژانر را انتخاب و به مشتریانشان پیشنهاد دهد. او لیستی را با عنوان «هشت جنایت بیعیب و نقص» منتشر میکند که در آن اسم بهترین آثار نویسندگانی همچون پاتریشیا هایسمیت، آگاتا کریستی، جیمزام کین، برکلی کاکس، جان دی مک دونالد، دانا تارتت، ای میلن و ایرا لوین به چشم میخورد.
این لیست، تازه آغاز ماجراهای مالکوم است و پای پلیس افبیآی را به این کتابفروشی باز میکند! جنایات حرفهای و تروتمیزی که در سطح شهر رخ میدهد، شامهی پلیسها را تیز میکند و آنها را نزد مالکوم میبرد. آنها دربارهی تحقیقاتی که در این باره آغاز کردهاند با او صحبت میکنند و درنهایت، پلیس از مالکوم میخواهد بهدلیل تجربهی زیادی که در خواندن آثار جنایی دارد، آنها را در حل پروندهی قتلهای مشکوک و پیدرپی شهر همراهی کند. اتفاقی که مالکوم را وارد یک بازی پیچیده، ترسناک و غیرمنتظره میکند و او را در برابر اتفاقات هولناکی قرار میدهد.
اطلاعات زیادی نبود ولی برام جالب بود. امکان داشت نرمن شانی مسئولِ مرگِ همسرش بودهباشه، و اگه اینطور بود، همین باعث شدهبود یکی بخواد اون بمیره؟ و دلیلِ رفتنش از هُلیُک به شهری که کمتر از 1000 نفر جمعیت داشت همین بود؟ به ذهنم رسید که شاید اصلا لازم نیست من نرمن شانی رو بکشم. اگه داکبرگ، همون سایتی که طرح قتل رو توش ریخته بودم، به همون اندازه که ادعا کردهبود ناشناس باشه پس هیچ راهی نبود که اون کسی که باهاش حرف زدهبودم بفهمه من کیاَم. البته واقعاً اینطور نبود. حتی اگرَم این آدمِ غریبه –این سایۀ خودم- هیچی راجع به من نمیدونست، یه چیز رو خوب میدونست. اینکه من میخواستم اریک آتول بمیره. شاید منم میرفتم تو لیستِ مظنونین، شایدم نه. تصمیم گرفتم به قولم عمل کنم؛ به نظر مطمئنتر میومد، ولی شایدم به یه شکلِ پیچیدهتری کارِ درست همین بود.