داستانهای واقعی از انسانهایی که حضور خداوند را بهوضوح در زندگی خود احساس کردند. نیل دونالد والش در کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود، مجموعهای از داستانها و ماجراهای واقعی انسانهایی را برایتان شرح میدهد که با حضور ملموس و حقیقی خداوند در زندگیشان روبهرو شدهاند و معجزه را بهراستی تجربه کردهاند؛ داستانهایی که میتوانند الهامبخش شما برای آغاز یک زندگی معنوی و سرشار از آگاهی و معرفت باشند.
دربارهی کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود
زمستان سال 1976 بود، دویستمین سال استقلال امریکا. زمانی که عدهی زیادی از مردم زندگی و آزادی را جشن میگرفتند و به دنبال خوشبختی بودند، دنیس به دنبال چیزی بسیار ابتداییتر بود: بهانهای برای زندگی کردن. بعد از دو سقط جنین پیش از سن 18سالگی. او بالاخره موفق شده بود این یکی را تا پایان دورهی بارداری حمل کند. ولی اختلال بسیار بدی پیش آمده بود. در اواخر دورهی بارداری خون گروه اُ منفی دنیس به خون گروه اُ مثبت جنین حمله کرده و ضرورت ایجاب کرده بود که شب گذشته جنین را توسط سزارین از رحم مادر خارج کنند. حالا آدام کوچولو داشت برای زنده ماندن مبارزه میکرد و پزشکان امید چندانی نداده بودند که او موفق شود.
معرفی کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود
دنیس در خلوت ذهنش از خدا پرسید: چرا من نمیتوانم نوزاد سالمی را در آغوش بگیرم؟ چرا این زن بچهاش را در آغوش گرفته، در حالی که بچهی من در اتاق نوزادان میان مرگ و زندگی دست و پا میزند.
زندگی در جهان مدرن امروزی آنچنان سرعت سرسامآوری به خود گرفته که به نظر میرسد دیگر فرصتی برای پرداختن به معنویت، کشف حضور خداوند و مکاشفههای درونی باقی نمانده است. انسانها همواره در تلاش هستند زندگی خود را با معیارهایی ازپیشتعیینشده مطابقت بدهند، بدون اینکه یک لحظه با خود بیندیشند که سالهای زندگیشان محدود است و چه بهتر که همین زمان اندک را صرف آرامش درونی کنند. به باور نیل دونالد والش (Neale Donald Walsch)، اگر تنها برای مدتی کوتاه در طول روز دست از نگرانی و چرتکه انداختن برای کوچکترین مسائل روزمره بردارید و حداقل پنج ثانیه را به تنفس عمیق اختصاص بدهید، آرامش حقیقی از آن شما خواهد بود. اگر در این چند ثانیهی کوتاه، حضور خداوند را نیز به زندگی خود دعوت کنید، بهزودی میبینید که درهای آگاهی و معجزههای خداوند به رویتان گشوده خواهد شد. کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود (When God Steps In Miracles Happen) مملو از چنین معجزههایی است که در زندگی انسانهای معمولی اتفاق افتاده و به آنها نشان داده که در تمامی لحظههای زندگی خدا در کنارشان بوده. آیا سعادتی هم بالاتر از این وجود دارد که خداوند همواره در کنارتان باشد؟ آیا خوشبختیهای مادی توان آن را دارند که جای خالی خداوند را برایتان پر کنند؟ البته که نه!
نیل دونالد والش (1943)، نویسندهی سرشناس آمریکایی است که روزنامهنگاری و همچنین ویراستاری چندین کتاب را نیز در کارنامهی کاری خود دارد. اگرچه از کودکی همواره با پرسشهای فلسفی و معنوی خود در مورد زندگی و خداوند روبهرو بود، اما زمانی مسیر خود را به سوی معنویت آغاز کرد که بعد از تصادفی در سال 1990، با ناامیدی شدیدی نسبت به زندگی مواجه شد. همین ناامیدی او را به نوشتن نامهای برای خداوند سوق داد. نوشتن این نامهها ادامه پیدا کرد و بعدها مجموعهی «گفتوگو با خدا» از میان آنها سر برآورد.
اگر خواهان یک زندگی معنوی و درک حضور خداوند در تمامی لحظات حیات خود هستید، مطالعهی دقیق کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود را به شما توصیه میکنیم.
با نیل دونالد والش بیشتر آشنا شویم
این کتابِ سرشار از معنویت را زهره زاهدی به فارسی برگردانده و نشر پندار تابان به چاپ رسانده است.
کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه میشود برای چه کسانی مناسب است؟
در بیمارستان، دنیس مورلند به تازهمادری در تخت پهلوییاش نگاه کرد. لبخند بر چهرهی زن جوان که نوزاد دخترش را در آغوش گرفته بود و شیر میداد، میدرخشید.
مقدمه
وقتی خدا وارد شود
1. وقتی زندگی مسیر عوض میکند
2. عمارتهای زیادی وجود دارند
3. بُرده شدن برای سواری
4. معجزه میشود
5. صدای بیصدا
6. آیا خدا آواز هم میخواند؟
7. پیامآوری از ملکوت؟
8. یک بدشانسی از سر خوششانسی
9. طرحهای الهی
10. و یک کودک خردسال هدایتشان خواهد کرد
11. دوست ما، که در ملکوت هستی…
12. سفرهای روح
13. سرزمین سایهها
14. در هر لحظه تقدس را دیدن
15. هرگز برای متبرک شدن دیر نیست
16. موهبت پیشگویی
17. موهبت شفابخشی
18. یک نشانهی واقعاً «باشکوه»
19. به گوش او موسیقی است
20. پیام یک مادر
21. دعوت
خاتمه
دربارهی نویسنده
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D8%B4%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%AC%D8%B2%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF/book/77684
«او خیلی نحیف و خیلی زیباست». دنیس به آدام که روی تخت سرد پلاستیکی دراز کشیده بود و لولههایی از داخل و خارج به او وصل بودند، زل زده بود و احساس تنهایی میکرد. آرزو داشت میتوانست او را در بغل بگیرد و گرمش کند و او را از عشق خودش مطمئن کند. او فقط دو کیلو و نیم وزن داشت. دنیس دلیلی نمیدید موجودی به آن کوچکی و ناتوانی بتواند برای زنده ماندن بجنگد.