پرش به محتوا
غائب طعمه فرمان در داستان پنج صدا میکوشد روایتگر سرخوردگی یک نسل باشد. شخصیتهای داستان او روزنامهنگار، نویسنده، شاعر و استاد دانشگاهی هستند که در دوران دیکتاتوری عراق سرکوب و سرخورده شدهاند. به آرزوهایشان نمیرسند و در نهایت زندگی همهی آنها به تراژدی ختم میشود. فرمان روایتی واقعگرایانه و هوشمندانه از آن دوران نمایش میدهد و تلاش میکند در خلال قصهای خواندنی، جامعه و سیاست را به نقد بکشد.
رمان پنج صدا (خمسة أصوات)، دومین رمان غائب طعمه فرمان محسوب میشود. این داستان ساختاری مدرن و پیشرو دارد که میتوان گفت جزو اولین نمونههای این منطقه است؛ روایتهایی موازی از زندگی پنج مرد بغدادی در سالهای پیش از انقلاب عراق در دههی 1950. فرمان پنج تیپ روشنفکر را انتخاب میکند و از زندگی و روزگارشان، از روحیات، عواطف و احساسات و رؤیاها و یأسهایشان میگوید. او هر فصل از کتابش را به یکی از این افراد اختصاص میدهد و میکوشد به درون شخصیت و افکار او نفوذ کند. این شیوهی روایی و حرکت دائمی او بین کاراکترهای مختلف باعث جذابیت اثر میشود و نوعی موسیقی به کار میبخشد. آدمهای او از یک طبقهی اجتماعی و فرهنگی هستند که گاهی زندگیشان با هم تداخل پیدا میکند و گاهی از هم دور میشوند.

رمان پنج صدا را موسی اسوار ترجمه کرده و نشر هرمس به چاپ رسانده است.
در نکوداشت کتاب پنج صدا
- رمانی هوشمندانه که بهجای تازیانه هم میتوان از آن استفاده کرد. (غسان کنفانی)
اقتباس نمایشی از کتاب پنج صدا
قیمت نسخه الکترونیک
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B5%D8%AF%D8%A7/book/77449
سعی کرد به یاد بیاورد چرا آن جا بوده است، به یادش نیامد. ولی مزار را به یاد آورد. مزار تقریباً تا میدان هوانوردی و به محاذات خیابانی امتداد داشت که آسفالته و پیادهروهای آن خاکی بود و در دو طرفش دکانهای مکانیکها و آهنگرها بود. بیرونِ درِ مزار بازارچۀ روبازی بود که در آن چارپا خرید و فروش میشد و خوراکی و لباسهای کهنه روی چرخِ دستی عرضه میشد و سلمانیها در یک ردیف مشتریان خود را بر پیتهای حلبی مینشاندند و در هوای آزاد سرِ آنها را که هالههای سیاهی از مگس دورِ آن میچرخید، میتراشیدند. در بازارچه رایحۀ گیاهان خشکشدۀ طبّی و سبزیجاتی تفتیده از آفتاب و بوی پشم و پشکل گوسفند میپیچید و کثافت بدنهای آدمها و خونهای در حال لخته شدن به چشم میخورد. بعد از بازارچه، در سمت راست، خیابانی بود که تا قصابخانه و محلۀ شیخ عمر ادامه داشت، و خیابانی دیگر تا ایستگاه کوچک قطار بالا میرفت.
در سال 1998 از روی این رمان، نمایشی اقتباس شد و در عراق به روی صحنه رفت. محمد ابو عباس کارگردانی این تئاتر را بر عهده داشت و بازیگرانی همچون عبیر فرید و عبدالخالق مختار در آن ایفای نقش میکردند.
کتاب پنج صدا برای چه کسانی مناسب است؟
در اطراف ایستگاه، خانههایی گِلی بود. آن کدام ایستگاه بود؟ آن را هم به یاد نداشت. اما به هر حال یک بار آن جا بوده و در کوچههایی قدم زده که کفِ گلیِ آنها با فشار چرخ ماشینها دندانهدار و خشک شده بوده و راه رفتن در آن سخت بوده و جای چرخها تا موسم بعدیِ باران، که آن را میشست و گِل را برای چرخهای تازه آماده میکرد، میمانده است. سعید احساس لذت کرد که این چیزها را به یاد میآورد و احساس اندوه و افسوس کرد که چرا یادش نمیآید کِی و چرا آن جا بوده است. دنیای غریب و دوری بود و با چیزی زیبا و رها پیوند داشت. شاید آن کودکی بود. واگنها، پراکنده و متروک، کنار ایستگاه و روی ریلهایی زنگزده قرار داشت. به یاد آورد که با بچهها از واگنها بالا میرفت. بله. به یاد آورد. زمانی بود که شاگرد مدرسۀ حسینیّه بود.