پرش به محتوا
ویلیام استیگ (William Steig) در کتاب غول زشت سبز، شرک (Shrek!) داستان زندگی غولی نفرتانگیز به نام شرک و ماجراجوییهای او از ابتدا تا انتهای سفرش را برای ما بازگو میکند. شرکِ شکستناپذیر، از فاجعه درست کردن لذت میبرد. او همه را میترساند و از اذیت کردن دیگران هم خوشش میآید. پدر و مادر او که معتقدند شرک باید وارد جهان بیرون از خانه شود تا سهم خود را در خرابکاری و به هم ریختن چیزها انجام دهد، او را از باتلاقی که محل زندگیشان است راهی دنیای بیرون میکنند؛ یا بهتر بگوییم به دنیای بیرون پرتاب میکنند. شرک و خانوادهاش یعنی غولها وظیفه دارند تا نفرتانگیز و بد و ترسناک باشند. آنها میخواهند تا ابد همه را بترسانند.
قیمت نسخه الکترونیک
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%BA%D9%88%D9%84-%D8%B2%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%A8%D8%B2-%D8%B4%D8%B1%DA%A9/book/68999
این کتاب مناسب کودکان 7 تا 12 سال است. همچنین بزرگسالانی که به داستانهای کمدی-فانتزی علاقه دارند، از خواندن آن لذت خواهند برد.
با ویلیام استیگ بیشتر آشنا شویم
بازنگری مبتکرانه و شگفتانگیز دنیای وارونهی هیولاها. (Kirkus Reviews)
فیلمهای انیمیشنی شرک 1، شرک 2 و شرک 3 با اقتباس از این کتاب ساخته شدهاند. همچنین فیلمی موزیکال نیز در سال 2008 بر اساس این کتاب ساخته شده است.
کتاب غول زشت سبز، شرک مناسب چه کسانی است؟
یک روز پدر و مادر شرک یواشکی با هم حرف زدند و به این نتیجه رسیدند که دیگر وقتش است عزیزدُردانهشان پا به دنیای بیرون بگذارد تا به سهم خودش خرابکاری کند. این شد که لگد خداحافظی را به فرزندشان زدند و شرک گودال سیاهی را که در آن به دنیا آمده بود ترک کرد.
ویلیام استیگ، متولد سال 1907، کارتونیست، تصویرگر و نویسندهی آمریکایی کتابهای کودکان بود. استیگ که بهعنوان پادشاه کارتونها یاد میشود در سال 1930 شروع به طراحی تصویرها و کارتونها برای نیویورکر کرد و بیش از 1600 طراحی و 117 جلد برای این مجله تهیه کرد. او زمانی که 61 سال سن داشت، نگارش کتابهای کودکان را آغاز کرد. اولین اثر استیگ برای کودکان در سال 1968 منتشر شد. سومین کتابش، «سیلوستر و سنگ جادویی» او را برندهی نشان کالدکوت کرد. او توانست برای دو بار نامزد دریافت جایزهی جهانی دوسالهی هانس کریستیان آندرسن در سالهای 1982 بهعنوان تصویرگر کتاب کودکان و در سال 1988 بهعنوان نویسنده شود. استیگ در سال 2003 درگذشت.
در بخشی از کتاب غول زشت سبز، شرک میخوانیم
شرک روزها کنار جاده ول میگشت، بوی بدش را توی هوا پخش میکرد و از اینکه گُلها پژمرده و درختها کج میشدند تا عبور کند، حسابی کیف میکرد.