بروزرسانی: 17 آبان 1404
معرفی و دانلود کتاب سال درخت | ضحی کاظمی | انتشارات کتاب کوچه
پریسا پشت میز آشپزخانه منتظرت نشسته تا بیدار شوی و بروی پیشش. خودش شب تا صبح نخوابیده. فکر و خیال دیدار عجیب دیروزش با آن مرد در بهشت زهرا و وحشت خداحافظی امروز، خواب را از چشمش ربوده. چشم هایش از زور گریه و بی خوابی ورم کرده و به زور باز می شوند. تو که خواب بودی، وسایل شخصی ات را برایت جمع کرده، کمد لباس هایت را توی چمدان خالی کرده و خودش کشان کشان چمدان را توی صندوق عقب ماشین گذاشته است. یک دست لباس تمیز برایت نگه داشته که امروز بپوشی. صبحانه ی مفصلی درست کرده، برای این آخرین وعده ی غذایی که با هم خواهید خورد. املت و نان بربری تازه که آقاصفا صبح آورد و دم در تحویل داد. آقاصفا هم امروز اسباب کشی می کند. وسایلش را جمع کرده برمی گردد شهمیرزاد. امیدوار است با پولی که این سال ها جمع کرده بتواند مغازه ی کوچکی اجاره کند و زندگی اش را بگذراند. هر کاری از حمام دادن تو، به نظرش شرافت مندانه تر است. هرچند این مدت پول خوبی از خانواده ی خانی پرشکوه گرفته و خودش هم می داند کمک کردن به تو ثواب داشته. با همه ی این ها برای او هم رفتن و دل کندن از این خانه و خانواده بعد از بیست سال که در غم ها و شادی های تان شریک بوده، سخت و دل گیر است.
قیمت نسخه الکترونیک